حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق

دوشنبه 23 آبان 1401 شعر

حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق از باب سوم کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر درباره درد عشقی و عاشقی روایت کرده است.

یکی شاهدی در سمرقند داشت/ که گفتی به جای سمر قند داشت

جمالی گرو برده از آفتاب/ز شوخیش بنیاد تقوی خراب

تعالی الله از حسن تا غایتی/که پنداری از رحمت است آیتی

همی رفتی و دیده‌ها در پیش/دل دوستان کرده جان برخیش

نظر کردی این دوست در وی نهفت/نگه کرد باری به تندی و گفت

که ای خیره سر چند پویی پیم/ندانی که من مرغ دامت نیم؟

گرت بار دیگر ببینم به تیغ/چو دشمن ببرم سرت بی دریغ

کسی گفتش اکنون سر خویش گیر/از این سهل تر مطلبی پیش گیر

نپندارم این کام حاصل کنی/مبادا که جان در سر دل کنی

چو مفتون صادق ملامت شنید/بدرد از درون ناله‌ای برکشید

که بگذار تا زخم تیغ هلاک/ بغلطاندم لاشه در خون و خاک

مگر پیش دشمن بگویند و دوست/ که این کشته دست و شمشیر اوست

نمی‌بینم از خاک کویش گریز/ به بیداد گو آبرویم بریز

مرا توبه فرمایی ای خودپرست/ تو را توبه زین گفت اولی ترست

ببخشای بر من که هرچ او کند/ وگر قصد خون است نیکو کند

بسوزاندم هر شبی آتشش/ سحر زنده گردم به بوی خوشش

اگر میرم امروز در کوی دوست/ قیامت زنم خیمه پهلوی دوست

مده تا توانی در این جنگ پشت/ که زنده‌ست سعدی که عشقش بکشت

حکایت صبر و ثبات روندگان

حکایت در فدا شدن اهل محبت و غنیمت شمردن

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا