حکایت بت پرست نیازمند از باب دهم در مناجات و ختم کتاب بوستان سعدی می باشد.
مغی در به روی از جهان بسته بود/بتی را به خدمت میان بسته بود
پس از چند سال آن نکوهیده کیش/قضا حالتی صعبش آورد پیش
به پای بت اندر به امید خیر/بغلطید بیچاره بر خاک دیر
که درماندهام دست گیر ای صنم/به جان آمدم رحم کن بر تنم
بزارید در خدمتش بارها/که هیچش به سامان نشد کارها
بتی چون برآرد مهمات کس/که نتواند از خود براندن مگس؟
برآشفت کای پای بند ضلال/به باطل پرستیدمت چند سال
مهمی که در پیش دارم برآر/و گر نه بخواهم ز پروردگار
هنوز از بت آلوده رویش به خاک/که کامش برآورد یزدان پاک
حقایق شناسی در این خیره شد/سر وقت صافی بر او تیره شد
که سرگشتهای دون یزدان پرست/هنوزش سر از خمر بتخانه مست
دل از کفر و دست از خیانت نشست/خدایش برآورد کامی که جست
فرو رفت خاطر در این مشکلش/که پیغامی آمد به گوش دلش
که پیش صنم پیر ناقص عقول/بسی گفت و قولش نیامد قبول
گر از درگه ما شود نیز رد/پس آنگه چه فرق از صنم تا صمد؟
دل اندر صمد باید ای دوست بست/که عاجزترند از صنم هر که هست
محال است اگر سر بر این در نهی/که باز آیدت دست حاجت تهی
خدایا مقصر به کار آمدیم/تهیدست و امیدوار آمدیم
ارسال دیدگاه