حکایت بت پرست نیازمند

شنبه 19 فروردین 1402 شعر

حکایت بت پرست نیازمند از باب دهم در مناجات و ختم کتاب بوستان سعدی می باشد.

مغی در به روی از جهان بسته بود/بتی را به خدمت میان بسته بود

پس از چند سال آن نکوهیده کیش/قضا حالتی صعبش آورد پیش

به پای بت اندر به امید خیر/بغلطید بیچاره بر خاک دیر

که درمانده‌ام دست گیر ای صنم/به جان آمدم رحم کن بر تنم

بزارید در خدمتش بارها/که هیچش به سامان نشد کارها

بتی چون برآرد مهمات کس/که نتواند از خود براندن مگس؟

برآشفت کای پای بند ضلال/به باطل پرستیدمت چند سال

مهمی که در پیش دارم برآر/و گر نه بخواهم ز پروردگار

هنوز از بت آلوده رویش به خاک/که کامش برآورد یزدان پاک

حقایق شناسی در این خیره شد/سر وقت صافی بر او تیره شد

که سرگشته‌ای دون یزدان پرست/هنوزش سر از خمر بتخانه مست

دل از کفر و دست از خیانت نشست/خدایش برآورد کامی که جست

فرو رفت خاطر در این مشکلش/که پیغامی آمد به گوش دلش

که پیش صنم پیر ناقص عقول/بسی گفت و قولش نیامد قبول

گر از درگه ما شود نیز رد/پس آنگه چه فرق از صنم تا صمد؟

دل اندر صمد باید ای دوست بست/که عاجزترند از صنم هر که هست

محال است اگر سر بر این در نهی/که باز آیدت دست حاجت تهی

خدایا مقصر به کار آمدیم/تهیدست و امیدوار آمدیم

حکایت شنیدم که مستی ز تاب نبید

حکایت سیه چرده‌ای را کسی زشت خواند

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا