حکایت شنیدم که مستی ز تاب نبید

شنبه 19 فروردین 1402 شعر

حکایت شنیدم که مستی ز تاب نبید از باب دهم در مناجات و ختم کتاب بوستان سعدی می باشد.

شنیدم که مستی ز تاب نبید/به مقصورهٔ مسجدی در دوید

بنالید بر آستان کرم/که یارب به فردوس اعلی برم

مؤذن گریبان گرفتش که هین/سگ و مسجد! ای فارغ از عقل و دین

چه شایسته کردی که خواهی بهشت؟/نمی‌زیبدت ناز با روی زشت

بگفت این سخن پیر و بگریست مست/که مستم بدار از من ای خواجه دست

عجب داری از لطف پروردگار/که باشد گنهکاری امیدوار؟

تو را می‌نگویم که عذرم پذیر/در توبه باز است و حق دستگیر

همی شرم دارم ز لطف کریم/که خوانم گنه پیش عفوش عظیم

کسی را که پیری در آرد ز پای/چو دستش نگیری نخیزد ز جای

من آنم ز پای اندر افتاده پیر/خدایا به فضل خودم دست گیر

نگویم بزرگی و جاهم ببخش/فروماندگی و گناهم ببخش

اگر یاری اندک زلل داندم/به نابخردی شهره گرداندم

تو بینا و ما خائف از یکدگر/که تو پرده پوشی و ما پرده در

برآورده مردم ز بیرون خروش/تو با بنده در پرده و پرده پوش

به نادانی ار بندگان سرکشند/خداوندگاران قلم در کشند

اگر جرم بخشی به مقدار جود/نماند گنهکاری اندر وجود

وگر خشم گیری به قدر گناه/به دوزخ فرست و ترازو مخواه

گرم دست گیری به جایی رسم/وگر بفکنی بر نگیرد کسم

که زور آورد گر تو یاری دهی؟/که گیرد چو تو رستگاری دهی؟

دو خواهند بودن به محشر فریق/ندانم کدامین دهندم طریق

عجب گر بود راهم از دست راست/که از دست من جز کجی برنخاست

دلم می‌دهد وقت وقت این امید/که حق شرم دارد ز موی سپید

عجب دارم ار شرم دارد ز من/که شرمم نمی‌آید از خویشتن

نه یوسف که چندان بلا دید و بند/چو حکمش روان گشت و قدرش بلند

گنه عفو کرد آل یعقوب را؟/که معنی بود صورت خوب را

به کردار بدشان مقید نکرد/بضاعات مزجاتشان رد نکرد

ز لطفت همین چشم داریم نیز/بر این بی‌بضاعت ببخش ای عزیز

کس از من سیه نامه تر دیده نیست/که هیچم فعال پسندیده نیست

جز این کاعتمادم به یاری تست/امیدم به آمرزگاری تست

بضاعت نیاوردم الا امید/خدایا ز عفوم مکن ناامید

شعرهای شاملو

شعرهای شاملو/5 شعر برگزیده احمد شاملو

حکایت بت پرست نیازمند

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا