حکایت شنیدم که مستی ز تاب نبید از باب دهم در مناجات و ختم کتاب بوستان سعدی می باشد.
شنیدم که مستی ز تاب نبید/به مقصورهٔ مسجدی در دوید
بنالید بر آستان کرم/که یارب به فردوس اعلی برم
مؤذن گریبان گرفتش که هین/سگ و مسجد! ای فارغ از عقل و دین
چه شایسته کردی که خواهی بهشت؟/نمیزیبدت ناز با روی زشت
بگفت این سخن پیر و بگریست مست/که مستم بدار از من ای خواجه دست
عجب داری از لطف پروردگار/که باشد گنهکاری امیدوار؟
تو را مینگویم که عذرم پذیر/در توبه باز است و حق دستگیر
همی شرم دارم ز لطف کریم/که خوانم گنه پیش عفوش عظیم
کسی را که پیری در آرد ز پای/چو دستش نگیری نخیزد ز جای
من آنم ز پای اندر افتاده پیر/خدایا به فضل خودم دست گیر
نگویم بزرگی و جاهم ببخش/فروماندگی و گناهم ببخش
اگر یاری اندک زلل داندم/به نابخردی شهره گرداندم
تو بینا و ما خائف از یکدگر/که تو پرده پوشی و ما پرده در
برآورده مردم ز بیرون خروش/تو با بنده در پرده و پرده پوش
به نادانی ار بندگان سرکشند/خداوندگاران قلم در کشند
اگر جرم بخشی به مقدار جود/نماند گنهکاری اندر وجود
وگر خشم گیری به قدر گناه/به دوزخ فرست و ترازو مخواه
گرم دست گیری به جایی رسم/وگر بفکنی بر نگیرد کسم
که زور آورد گر تو یاری دهی؟/که گیرد چو تو رستگاری دهی؟
دو خواهند بودن به محشر فریق/ندانم کدامین دهندم طریق
عجب گر بود راهم از دست راست/که از دست من جز کجی برنخاست
دلم میدهد وقت وقت این امید/که حق شرم دارد ز موی سپید
عجب دارم ار شرم دارد ز من/که شرمم نمیآید از خویشتن
نه یوسف که چندان بلا دید و بند/چو حکمش روان گشت و قدرش بلند
گنه عفو کرد آل یعقوب را؟/که معنی بود صورت خوب را
به کردار بدشان مقید نکرد/بضاعات مزجاتشان رد نکرد
ز لطفت همین چشم داریم نیز/بر این بیبضاعت ببخش ای عزیز
کس از من سیه نامه تر دیده نیست/که هیچم فعال پسندیده نیست
جز این کاعتمادم به یاری تست/امیدم به آمرزگاری تست
بضاعت نیاوردم الا امید/خدایا ز عفوم مکن ناامید
ارسال دیدگاه