حکایت سیه چردهای را کسی زشت خواند از باب دهم در مناجات و ختم کتاب بوستان سعدی می باشد.
سیه چردهای را کسی زشت خواند/جوابی بگفتش که حیران بماند
نه من صورت خویش خود کردهام/که عیبم شماری که بد کردهام
تو را با من ار زشت رویم چه کار؟/نه آخر منم زشت و زیبا نگار
از آنم که بر سر نبشتی ز پیش/نه کم کردم ای بنده پرور نه بیش
تو دانایی آخر که قادر نیم/توانای مطلق تویی، من کیم؟
گرم ره نمایی رسیدم به خیر/وگر گم کنی باز ماندم ز سیر
جهان آفرین گر نه یاری کند/کجا بنده پرهیزگاری کند؟
چه خوش گفت درویش کوتاه دست/که شب توبه کرد و سحرگه شکست
گر او توبه بخشد بماند درست/که پیمان ما بی ثبات است و سست
به حقت که چشمم ز باطل بدوز/به نورت که فردا به نارم مسوز
ز مسکینیم روی در خاک رفت/غبار گناهم بر افلاک رفت
تو یک نوبت ای ابر رحمت ببار/که در پیش باران نپاید غبار
ز جرمم در این مملکت جاه نیست/ولیکن به ملکی دگر راه نیست
تو دانی ضمیر زبان بستگان/تو مرهم نهی بر دل خستگان
ارسال دیدگاه