حکایت سفر حبشه

سه‌شنبه 8 فروردین 1402 شعر

حکایت سفر حبشه از باب نهم توبه و راه صواب کتاب بوستان سعدی می باشد.

غریب آمدم در سواد حبش/دل از دهر فارغ سر از عیش خوش

به ره بر یکی دکه دیدم بلند/تنی چند مسکین بر او پای بند

بسیج سفر کردم اندر نفس/بیابان گرفتم چو مرغ از قفس

یکی گفت کاین بندیان شبروند/نصیحت نگیرند و حق نشنوند

چو بر کس نیامد ز دستت ستم/تو را گر جهان شحنه گیرد چه غم؟

نیاورده عامل غش اندر میان/نیندیشد از رفع دیوانیان

وگر عفتت را فریب است زیر/زبان حسابت نگردد دلیر

نکونام را کس نگیرد اسیر/بترس از خدای و مترس از امیر

چو خدمت پسندیده آرم به جای/نیندیشم از دشمن تیره رای

اگر بنده کوشش کند بنده‌وار/عزیزش بدارد خداوندگار

وگر کند رای است در بندگی/ز جانداری افتد به خربندگی

قدم پیش نه کز ملک بگذری/که گر باز مانی ز دد کمتری

حکایت یکی را به چوگان مه دامغان

حکایت به صنعا درم طفلی اندر گذشت

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا