حکایت در فدا شدن اهل محبت و غنیمت شمردن از باب سوم کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر درباره فدا شدن در راه عشق سخن گفته است.
یکی تشنه میگفت و جان میسپرد/خنک نیکبختی که در آب مرد
بدو گفت نابالغی کای عجب/چو مردی چه سیراب و چه خشک لب
بگفتا نه آخر دهان تر کنم/که تا جان شیرینش در سر کنم؟
فتد تشنه در آبدان عمیق/که داند که سیراب میرد غریق
اگر عاشقی دامن او بگیر/وگر گویدت جان بده، گو بگیر
بهشت تن آسانی آنگه خوری/که بر دوزخ نیستی بگذری
دل تخم کاران بود رنج کش/چو خرمن برآید بخسبند خوش
در این مجلس آن کس به کامی رسید/که در دور آخر به جامی رسید
ارسال دیدگاه