حکایت صبر و ثبات روندگان

پنج‌شنبه 26 آبان 1401 شعر

حکایت صبر و ثبات روندگان از باب سوم کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر درباره صبر و ثبات روایت کرده است.

چنین نقل دارم ز مردان راه/فقیران منعم، گدایان شاه

که پیری به در یوزه شد بامداد/در مسجدی دید و آواز داد

یکی گفتش این خانهٔ خلق نیست/که چیزی دهندت، بشوخی مایستحکایت صبر و ثبات روندگان

بدو گفت کاین خانه کیست پس/که بخشایشش نیست بر حال کس؟

بگفتا خموش، این چه لفظ خطاست/خداوند خانه خداوند ماست

نگه کرد و قندیل و محراب دید/به سوز از جگر نعره‌ای بر کشید

که حیف است از این جا فراتر شدن/دریغ است محروم از این در شدن

نرفتم به محرومی از هیچ کوی/چرا از در حق شوم زردروی؟

هم این جا کنم دست خواهش دراز/که دانم نگردم تهیدست باز

شنیدم که سالی مجاور نشست/چو فریاد خواهان برآورده دست

شبی پای عمرش فرو شد به گل/تپیدن گرفت از ضعیفیش دل

سحر برد شخصی چراغش به سر/رمق دید از او چون چراغ سحر

همی‌گفت غلغل کنان از فرح/و من دق باب الکریم انفتح

طلبکار باید صبور و حمول/که نشنیده‌ام کیمیاگر ملول

چه زرها به خاک سیه در کنند/که باشد که روزی مسی زر کنند

زر از بهر چیزی خریدن نکوست/نخواهی خریدن به از یاد دوست

گر از دلبری دل به تنگ آیدت/دگر غمگساری به چنگ آیدت

مبر تلخ عیشی ز روی ترش/به آب دگر آتشش باز کش

ولی گر به خوبی ندارد نظیر/به اندک دل آزار ترکش مگیر

توان از کسی دل بپرداختن/که دانی که بی او توان ساختن

حکایت از پیر شب زنده دار

حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا