حکایت خواجه نیکوکار و بنده نافرمان

شنبه 26 آذر 1401 شعر

حکایت خواجه نیکوکار و بنده نافرمان از باب چهارم کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر درباره خواجه نیکوکار و بنده نافرمانش روایت کرده است.

بزرگی هنرمند آفاق بود/غلامش نکوهیده اخلاق بود

از این خفرگی موی کالیده‌ای/بدی، سرکه در روی مالیده‌ای

چو ثعبانش آلوده دندان به زهر/گرو برده از زشت رویان شهر

مدامش به روی آب چشم سبل/دویدی ز بوی پیاز بغل

گره وقت پختن بر ابرو زدی/چو پختند با خواجه زانو زدی

دمادم به نان خوردنش هم نشست/و گر مردی آبش ندادی به دست

نه گفت اندر او کار کردی نه چوب/شب و روز از او خانه در کند و کوب

گهی خار و خس در ره انداختی/گهی ماکیان در چه انداختی

ز سیماش وحشت فراز آمدی/نرفتی به کاری که باز آمدی

کسی گفت از این بندهٔ بد خصال/چه خواهی؟ ادب ، یا هنر، یا جمال؟

نیرزد وجودی بدین ناخوشی/که جورش پسندی و بارش کشی

منت بندهٔ خوب و نیکو سیر/به دست آرم، این را به نخاس بر

و گر یک پشیز آورد سر مپیچ/گران است اگر راست خواهی به هیچ

شنید این سخن مرد نیکو نهاد/بخندید کای یار فرخ نژاد

بد است این پسر طبع و خویش ولیک/مرا زاو طبیعت شود خوی نیک

چو زاو کرده باشم تحمل بسی/توانم جفا بردن از هر کسی

تحمل چو زهرت نماید نخست/ولی شهد گردد چو در طبع رست

حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور

حکایت در معنی عزت نفس مردان

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا