حکایت جوانی به دانگی کرم کرده بود

دوشنبه 9 آبان 1401 شعر

این حکایت از باب دوم کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر درباره جوانی روایت کرده است.

جوانی به دانگی کرم کرده بود/ تمنای پیری بر آورده بود

به جرمی گرفت آسمان ناگهش/فرستاد سلطان به کشتنگهش

تکاپوی ترکان و غوغای عام/تماشاکنان بر در و کوی و بام

چو دید اندر آشوب، درویش پیر/جوان را به دست خلایق اسیر

دلش بر جوانمرد مسکین بخست/که باری دل آورده بودش به دست

برآورد زاری که سلطان بمرد/جهان ماند و خوی پسندیده برد

به هم بر همی‌سود دست دریغ/شنیدند ترکان آهخته تیغ

به فریاد از ایشان بر آمد خروش/تپانچه زنان بر سر و روی و دوش

پیاده به سر تا در بارگاه/دویدند و بر تخت دیدند شاه

جوان از میان رفت و بردند پیر/به گردن بر تخت سلطان اسیر

به ولش بپرسید و هیبت نمود/که مرگ منت خواستن بر چه بود؟

چو نیک است خوی من و راستی/بد مردم آخر چرا خواستی؟

برآورد پیر دلاور زبان/که ای حلقه در گوش حکمت جهان

به قول دروغی که سلطان بمرد/نمردی و بیچاره‌ای جان ببرد

ملک زین حکایت چنان بر شکفت//که چیزش ببخشید و چیزی نگفت

وز این جانب افتان و خیزان جوان/همی رفت بیچاره هر سو دوان

یکی گفتش از چار سوی قصاص/چه کردی که آمد به جانت خلاص؟

به گوشش فرو گفت کای هوشمند/به جانی و دانگی رهیدم ز بند

یکی تخم در خاک از آن می‌نهد/که روز فرو ماندگی بر دهد

جوی باز دارد بلایی درشت/عصایی شنیدی که عوجی بکشت

حدیث درست آخر از مصطفاست/که بخشایش و خیر دفع بلاست

عدو را نبینی در این بقعه پای/که بوبکر سعد است کشور خدای

بگیر ای جهانی به روی تو شاد/جهانی، که شادی به روی تو باد

کس از کس به دور تو باری نبرد/گلی در چمن جور خاری نبرد

تویی سایهٔ لطف حق بر زمین//پیمبر صفت رحمة ‌العالمین

تو را قدر اگر کس نداند چه غم؟شب قدر را می‌ندانند هم

 

حکایت شنیدم که مردی غم خانه خورد

حکایت در معنی ثمرات نکوکاری در آخرت

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا