گفتار اندر بخشایش بر ناتوانان و شکر نعمت حق در توانایی از باب هشتم در شکر بر عافیت بوستان کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.
نداند کسی قدر روز خوشی/مگر روزی افتد به سختی کشی
زمستان درویش در تنگ سال/چه سهل است پیش خداوند مال
سلیمی که یک چند نالان نخفت/خداوند را شکر صحت نگفت
چو مردانهرو باشی و تیز پای/به شکرانه با کندپایان بپای
به پیر کهن بر ببخشد جوان/توانا کند رحم بر ناتوان
چه دانند جیحونیان قدر آب/ز واماندگان پرس در آفتاب
عرب را که در دجله باشد قعود/چه غم دارد از تشنگان زرود
کسی قیمت تندرستی شناخت/که یک چند بیچاره در تب گداخت
تو را تیره شب کی نماید دراز/که غلطی ز پهلو به پهلوی ناز؟
براندیش از افتان و خیزان تب/که رنجور داند درازای شب
به بانگ دهل خواجه بیدار گشت/چه داند شب پاسبان چون گذشت؟
ارسال دیدگاه