حکایت یکی را عسس دست بر بسته بود از باب هشتم در شکر بر عافیت بوستان کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.
یکی را عسس دست بر بسته بود/همه شب پریشان و دلخسته بود
به گوش آمدش در شب تیره رنگ/که شخصی همی نالد از دست تنگ
شنید این سخن دزد مغلول و گفت/ز بیچارگی چند نالی؟ بخفت
برو شکر یزدان کن ای تنگدست/که دستت عسس تنگ بر هم نبست
مکن ناله از بینوایی بسی/چو بینی ز خود بینواتر کسی
ارسال دیدگاه