حکایت در معنی تحمل محب صادق

دوشنبه 16 آبان 1401 شعر

حکایت در معنی تحمل محب صادق از باب سوم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت از علاقه مند شدن یک فقیر به یک شاه زاده روایت کرده است.

شنیدم که وقتی گدازاده‌ای/ نظر داشت با پادشازاده‌ای

همی‌رفت و می‌پخت سودای خام/ خیالش فرو برده دندان به کام

ز میدانش خالی نبودی چو میل/ همه وقت پهلوی اسبش چو پیل

دلش خون شد و راز در دل بماند/ ولی پایش از گریه در گل بماند

رقیبان خبر یافتندش ز درد/ دگرباره گفتندش اینجا مگرد

دمی رفت و یاد آمدش روی دوست/ دگر خیمه زد بر سر کوی دوست

غلامی شکستش سر و دست و پای/ که باری نگفتیمت ایدر مپای

دگر رفت و صبر و قرارش نبود/ شکیبایی از روی یارش نبود

مگس وارش از پیش شکر به جور/ براندندی و بازگشتی بفور

کسی گفتش ای شوخ دیوانه رنگ/ عجب صبر داری تو بر چوب و سنگ!

بگفت این جفا بر من از دست اوست/ نه شرطیست نالیدن از دست دوست

من اینک دم دوستی می‌زنم/ گر او دوست دارد وگر دشمنم

ز من صبر بی او توقع مدار/ که با او هم امکان ندارد قرار

نه نیروی صبرم نه جای ستیز/ نه امکان بودن نه پای گریز

مگو زین در بارگه سر بتاب/ وگر سر چو میخم نهد در طناب

نه پروانه جان داده در پای دوست/ به از زنده در کنج تاریک اوست؟

بگفت ار خوری زخم چوگان اوی؟/ بگفتا به پایش در افتم چو گوی

بگفتا سرت گر ببرد به تیغ؟/ بگفت این قدر نبود از وی دریغ

مرا خود ز سر نیست چندان خبر/ که تاج است بر تارکم یا تبر

مکن با من ناشکیبا عتیب/ که در عشق صورت نبندد شکیب

چو یعقوبم ار دیده گردد سپید/ نبرم ز دیدار یوسف امید

یکی را که سر خوش بود با یکی/ نیازارد از وی به هر اندکی

رکابش ببوسید روزی جوان/ برآشفت و برتافت از وی عنان

بخندید و گفتا عنان برمپیچ/ که سلطان عنان برنپیچد ز هیچ

مرا با وجود تو هستی نماند/ به یاد توام خودپرستی نماند

گرم جرم بینی مکن عیب من/ تویی سر بر آورده از جیب من

بدان زهره دستت زدم در رکاب/ که خود را نیاوردم اندر حساب

کشیدم قلم در سر نام خویش/نهادم قدم بر سر کام خویش

مرا خود کشد تیر آن چشم مست/چه حاجت که آری به شمشیر دست؟

تو آتش به نی در زن و در گذر/ که نه خشک در بیشه ماند نه تر

 

حکایت در معنی اهل محبت

در محبت روحانی

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا