شعرهای زیبا در مورد کوه
شعر زیبای سعدی در مورد کوه
آفتاب از کوه سر بر میزند
ماهروی انگشت بر در میزند
آن کمان ابرو که تیر غمزهاش
هر زمانی صید دیگر میزند
دست و ساعد میکشد درویش را
تا نپنداری که خنجر میزند
یاسمین بویی که سرو قامتش
طعنه بر بالای عرعر میزند
روی و چشمی دارم اندر مهر او
کاین گهر میریزد آن زر میزند
عشق را پیشانیی باید چو میخ
تا حبیبش سنگ بر سر میزند
انگبین رویان نترسند از مگس
نوش میگیرند و نشتر میزند
در به روی دوست بستن شرط نیست
ور ببندی سر به در بر میزند
سعدیا دیگر قلم پولاد دار
کاین سخن آتش به نی در میزند
شعر خالد عظیمی در مورد کوه
قد یک کوه.،دل غمزده ام غم دارد
روزگارم که فقط میل به ماتم دارد
ایستاده ست لب دره ی ٍرفتن، اما
پای ٍپیش آمدن ٍحادثه را کم دارد
مثل کوهی که به تهدید فرو میریزد
مثل ارگی که فقط خاطره از بم دارد؛
خواستم، خواستن اما نتوانستن بود
گاه، امید فقط یأس دمادم دارد
آسمان بار امانت نتوانست کشید »
چه توقع که خدا از من آدم دارد
شعر شهریار در مورد کوه
كوه در شب چه شكوهی دارد
خرم آن جلگه كه كوهــی دارد
شب چو مهتاب درخشد در کوه
خرمن عشــــــــــق نماید انبوه
شاه بیـــــــت غزل دور نماســــت
کوه سلطـــــان همه صحراهاست
کوه را چشمه ی بی اندوهی است
کوه منزلگـــــــــه بابا کوهی است
مردم کوه نشیــــــــــــــــن داند خوب
که چه نقشی به طلوع است و غروب
مرد را کوه سرافـــراز کند
جای پایش به فلک باز کند
گه هنرمند به کوهش دست است
از شراب ابدیت مســــــــــت است
کوه چون عــارف رویا دیده
دامن از روی و ریا بر چیده
نردبانی است فرا رفته به ماه
تا تو جانـــی به در آری از چاه
کوه آییـــــن هنرمندش هست
با هنر نسبت و پیوندش هست
کوه از حلقــــــه ی دریای عمیق
سر بر آورده نگینی است عقیق
کوه را قله ی قهر است و عتاب
غرق غیرت شاهیـــــن و عقاب
شعر فاضل نظری در مورد کوه
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت
هیچ وصلی بی جدایی نیست این را گفت و رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت
اعتبار سربلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت
موج راز سر به مُهری را به دنیا گفت و رفت
با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت
ارسال دیدگاه