سر آغاز باب پنجم کتاب بوستان

پنج‌شنبه 15 دی 1401 شعر

باب پنجم کتاب بوستان را با این سرآغاز از سعدی ، آغاز میکنیم.

شبی زیت فکرت همی سوختم/چراغ بلاغت می افروختم

پراکنده گویی حدیثم شنید/جز احسنت گفتن طریقی ندید

هم از خبث نوعی در آن درج کرد/که ناچار فریاد خیزد ز درد

که فکرش بلیغ است و رایش بلند/در این شیوهٔ زهد و طامات و پند

نه در خشت و کوپال و گرز گران/که این شیوه ختم است بر دیگران

نداند که ما را سر جنگ نیست/وگر نه مجال سخن تنگ نیست

توانم که تیغ زبان بر کشم/جهانی سخن را قلم در کشم

بیا تا در این شیوه چالش کنیم/سر خصم را سنگ، بالش کنیم

سعادت به بخشایش داورست/نه در چنگ و بازوی زور آورست

چو دولت نبخشد سپهر بلند/نیاید به مردانگی در کمند

نه سختی رسید از ضعیفی به مور/نه شیران به سرپنجه خوردند و زور

چو نتوان بر افلاک دست آختن/ضروری است با گردشش ساختن

گرت زندگانی نبشته‌ست دیر/نه مارت گزاید نه شمشیر و شیر

وگر در حیاتت نمانده‌ست بهر/چنانت کشد نوشدارو که زهر

نه رستم چو پایان روزی بخورد/شغاد از نهادش برآورد گرد؟

حکایت از باب پنجم کتاب بوستان

حکایت ذوالنون مصری

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا