سرآغاز باب هشتم کتاب بوستان

سه‌شنبه 16 اسفند 1401 شعر

سرآغاز باب هشتم کتاب بوستان سعدی 

نفس می‌نیارم زد از شکر دوست/که شکری ندانم که در خورد اوست

عطایی است هر موی از او بر تنم/چگونه به هر موی شکری کنم؟

ستایش خداوند بخشنده را/که موجود کرد از عدم بنده را

که را قوت وصف احسان اوست؟/که اوصاف مستغرق شأن اوست

بدیعی که شخص آفریند ز گل/روان و خرد بخشد و هوش و دل

ز پشت پدر تا به پایان شیب/نگر تا چه تشریف دادت ز غیب

چو پاک آفریدت بهُش باش و پاک/که ننگ است ناپاک رفتن به خاک

پیاپی بیفشان از آیینه گرد/که مصقل نگیرد چو زنگار خورد

نه در ابتدا بودی آب منی؟/اگر مردی از سر به در کن منی

چو روزی به سعی آوری سوی خویش/مکن تکیه بر زور بازوی خویش

چرا حق نمی‌بینی ای خودپرست/که بازو به گردش درآورد و دست؟

چو آید به کوشیدنت خیر پیش/به توفیق حق دان نه از سعی خویش

به سرپنجگی کس نبرده‌ست گوی/سپاس خداوند توفیق گوی

تو قائم به خود نیستی یک قدم/ز غیبت مدد می‌رسد دم به دم

نه طفل زبان بسته بودی ز لاف؟/همی روزی آمد به جوفش ز ناف

چو نافش بریدند و روزی گسست/به پستان مادر در آویخت دست

غریبی که رنج آردش دهر پیش/به دارو دهند آبش از شهر خویش

پس او در شکم پرورش یافته‌ست/ز انبوب معده خورش یافته‌ست

دو پستان که امروز دلخواه اوست/دو چشمه هم از پرورشگاه اوست

کنار و بر مادر دلپذیر/بهشت است و پستان در او جوی شیر

درختی است بالای جان پرورش/ولد میوه نازنین بر برش

نه رگهای پستان درون دل است؟/پس ار بنگری شیر خون دل است

به خونش فرو برده دندان چو نیش/سرشته در او مهر خونخوار خویش

چو بازو قوی کرد و دندان ستبر/براندایدش دایه پستان به صبر

چنان صبرش از شیر خامش کند/که پستان شیرین فرامش کند

تو نیز ای که در توبه‌ای طفل راه/به صبرت فراموش گردد گناه

گفتار اندر گزاردن شکر نعمتها

حکایت جوانی سر از رای مادر بتافت

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا