حکایت یکی ناسزا گفت در وقت جنگ

چهارشنبه 3 اسفند 1401 شعر

حکایت یکی ناسزا گفت در وقت جنگ از باب هفتم در عالم تربیت بوستان، کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.

یکی ناسزا گفت در وقت جنگ/گریبان دریدند وی را به چنگ

قفا خورده عریان و گریان نشست/جهاندیده‌ای گفتش ای خودپرست

چو غنچه گرت بسته بودی دهن/دریده ندیدی چو گل پیرهن

سراسیمه گوید سخن بر گزاف/چو طنبور بی مغز بسیار لاف

نبینی که آتش زبان است و بس/به آبی توان کشتنش در نفس؟

اگر هست مرد از هنر بهره‌ور/هنر خود بگوید نه صاحب هنر

اگر مشک خالص نداری مگوی/ورت هست خود فاش گردد به بوی

به سوگند گفتن که زر مغربی است/چه حاجت؟ محک خود بگوید که چیست

بگویند از این حرف گیران هزار/که سعدی نه اهل است و آمیزگار

روا باشد ار پوستینم درند/که طاقت ندارم که مغزم برند

حکایت عضد و مرغان خوش آواز

گفتار اندر دلداری هنرمندان

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا