حکایت عضد و مرغان خوش آواز

چهارشنبه 3 اسفند 1401 شعر

حکایت عضد و مرغان خوش آواز از باب هفتم در عالم تربیت بوستان، کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.

عضد را پسر سخت رنجور بود/شکیب از نهاد پدر دور بود

یکی پارسا گفتش از روی پند/که بگذار مرغان وحشی ز بند

قفسهای مرغ سحر خوان شکست/که در بند ماند چو زندان شکست؟

نگه داشت بر طاق بستان سرای/یکی نامور بلبل خوش‌سرای

پسر صبحدم سوی بستان شتافت/جز آن مرغ بر طاق ایوان نیافت

بخندید کای بلبل خوش نفس/تو از گفت خود مانده‌ای در قفس

ندارد کسی با تو ناگفته کار/ولیکن چو گفتی دلیلش بیار

چو سعدی که چندی زبان بسته بود/ز طعن زبان آوران رسته بود

کسی گیرد آرام دل در کنار/که از صحبت خلق گیرد کنار

مکن عیب خلق، ای خردمند، فاش/به عیب خود از خلق مشغول باش

چو باطل سرایند مگمار گوش/چو بی‌ستر بینی بصیرت بپوش

حکایت شنیدم که در بزم ترکان مست

حکایت یکی ناسزا گفت در وقت جنگ

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا