حکایت یکی را پسر گم شد از راحله ، از باب دوم کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر از پسری گم شده روایت کرده است.
یکی را پسر گم شد از راحله / شبانگه بگردید در قافله
ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت/به تاریکی آن روشنایی نیافت
چو آمد بر مردم کاروان/شنیدم که میگفت با ساروان
ندانی که چون راه بردم به دوست!/هر آن کس که پیش آمدم گفتم اوست
از آن اهل دل در پی هر کسند/ که باشد که روزی به مردی رسند
برند از برای دلی بارها/خورند از برای گلی خارها
ارسال دیدگاه