حکایت یکی را تب آمد ز صاحبدلان

شنبه 15 بهمن 1401 شعر

حکایت یکی را تب آمد ز صاحبدلان از باب پنجم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت درباره صاحبدلان روایت کرده است.

یکی را تب آمد ز صاحبدلان/کسی گفت شکر بخواه از فلان

بگفت ای پسر تلخی مردنم/به از جور روی ترش بردنم

شکر عاقل از دست آن کس نخورد/که روی از تکبر بر او سرکه کرد

مرو از پی هر چه دل خواهدت/که تمکین تن نور جان کاهدت

کند مرد را نفس اماره خوار/اگر هوشمندی عزیزش مدار

اگر هرچه باشد مرادت خوری/ز دوران بسی نامرادی بری

تنور شکم دم به دم تافتن/مصیبت بود روز نایافتن

به تنگی بریزاندت روی رنگ/چو وقت فراخی کنی معده تنگ

کشد مرد پرخواره بار شکم/وگر در نیابد کشد بار غم

شکم بنده بسیار بینی خجل/شکم پیش من تنگ بهتر که دل

 

حکایت در مذلت بسیار خوردن

حکایت یکی پر طمع پیش خوارزمشاه

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا