حکایت در مذلت بسیار خوردن

شنبه 15 بهمن 1401 شعر

حکایت در مذلت بسیار خوردن از باب ششم کتاب بوستان است ،سعدی در این حکایت درباره آسیب های زیاد خوردن روایت کرده است.

چه آوردم از بصره دانی عجب/حدیثی که شیرین تر است از رطب

تنی چند در خرقه راستان/گذشتیم بر طرف خرماستان

یکی در میان معده انبار بود/ز پر خواری خویش بس خوار بود

میان بست مسکین و شد بر درخت/وز آنجا به گردن در افتاد سخت

نه هر بار خرما توان خورد و برد/لت انبان بد عاقبت خورد و مرد

رئیس ده آمد که این را که کشت؟/بگفتم مزن بانگ بر ما درشت

شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ/بود تنگدل رودگانی فراخ

شکم بند دست است و زنجیر پای/شکم بنده نادر پرستد خدای

سراسر شکم شد ملخ لاجرم/به پایش کشد مور کوچک شکم

برو اندرونی به دست آر، پاک/شکم پر نخواهد شد الّا به خاک

حکایت شکم صوفیی را زبون کرد و فرج

حکایت یکی را تب آمد ز صاحبدلان

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا