حکایت در عالم طفولیت

پنج‌شنبه 25 اسفند 1401 شعر

حکایت در عالم طفولیت از باب نهم توبه و راه صواب کتاب بوستان سعدی می باشد.

ز عهد پدر یادم آید همی/که باران رحمت بر او هر دمی

که در طفلیم لوح و دفتر خرید/ز بهرم یکی خاتم زر خرید

به در کرد ناگه یکی مشتری/به خرمایی از دستم انگشتری

چو نشناسد انگشتری طفل خرد/به شیرینی از وی توانند برد

تو هم قیمت عمر نشناختی/که در عیش شیرین برانداختی

قیامت که نیکان بر اعلا رسند/ز قعر ثری بر ثریا رسند

تو را خود بماند سر از ننگ پیش/که گردت برآید عملهای خویش

برادر، ز کار بدان شرم دار/که در روی نیکان شوی شرمسار

در آن روز کز فعل پرسند و قول/اولوالعزم را تن بلرزد ز هول

به جایی که دهشت خورند انبیا/تو عذر گنه را چه داری؟ بیا

زنانی که طاعت به رغبت برند/ز مردان ناپارسا بگذرند

تو را شرم ناید ز مردی خویش/که باشد زنان را قبول از تو بیش؟

زنان را به عذری معین که هست/ز طاعت بدارند گه گاه دست

تو بی عذر یک سو نشینی چو زن/رو ای کم ز زن، لاف مردی مزن

مرا خود چه باشد زبان آوری/چنین گفت شاه سخن عنصری:

«چو از راستی بگذری خم بود/چه مردی بود کز زنی کم بود؟»

به ناز و طرب نفس پرورده گیر/به ایام دشمن قوی کرده گیر

یکی بچهٔ گرگ می‌پرورید/چو پرورده شد خواجه بر هم درید

چو بر پهلوی جان سپردن بخفت/زبان آوری در سرش رفت و گفت

تو دشمن چنین نازنین پروری/ندانی که ناچار زخمش خوری؟

نه ابلیس در حق ما طعنه زد/کز اینان نیاید به جز کار بد؟

فغان از بدیها که در نفس ماست/که ترسم شود ظن ابلیس راست

چو ملعون پسند آمدش قهر ما/خدایش بینداخت از بهر ما

کجا سر برآریم از این عار و ننگ/که با او به صلحیم و با حق به جنگ

نظر دوست نادر کند سوی تو/چو در روی دشمن بود روی تو

گرت دوست باید کز او بر خوری/نباید که فرمان دشمن بری

روا دارد از دوست بیگانگی/که دشمن گزیند به همخانگی

ندانی که کمتر نهد دوست پای/چو بیند که دشمن بود در سرای؟

به سیم سیه تا چه خواهی خرید/که خواهی دل از مهر یوسف برید؟

تو از دوست گر عاقلی بر مگرد/که دشمن نیارد نگه در تو کرد

حکایت عداوت در میان دو شخص

موعظه و تنبیه

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا