حکایت درباره روزه گرفتن از باب دوم کتاب بوستان است، سعدی در این شعر درباره روزه گرفتن و آداب آن سخن گفته است.
به سرهنگ سلطان چنین گفت زن/که خیز ای مبارک در رزق زن
برو تا ز خوانت نصیبی دهند/که فرزندکانت نظر بر رهند
بگفتا بود مطبخ امروز سرد/که سلطان به شب نیت روزه کرد
زن از ناامیدی سر انداخت پیش/همی گفت با خود دل از فاقه ریش
که سلطان از این روزه گویی چه خواست؟/که افطار او عید طفلان ماست
خورنده که خیرش برآید ز دست/به از صائمالدهر دنیاپرست
مُسلَّم کسی را بود روزهداشت/که درماندهای را دهد نان چاشت
وگرنه چه لازم که سعیی بری/ز خود بازگیری و هم خود خوری؟
ارسال دیدگاه