حکایت حاتم طائی از باب دوم کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر از حاکم طائی روایتی را شرح داده است.
ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد/ طلب ده درم سنگ فانید کرد
ز راوی چنان یاد دارم خبر/که پیشش فرستاد تنگی شکر
زن از خیمه گفت این چه تدبیر بود؟/همان ده درم حاجت پیر بود
شنید این سخن نامبردار طی/بخندید و گفت ای دلارام حی
گر او در خور حاجت خویش خواست/جوانمردی آل حاتم کجاست؟
چو حاتم به آزادمردی دگر/ز دوران گیتی نیامد مگر
ابوبکر سعد آن که دست نوال/نهد همتش بر دهان سؤال
رعیت پناها دلت شاد باد/به سعیت مسلمانی آباد باد
سرافرازد این خاک فرخنده بوم/ز عدلت بر اقلیم یونان و روم
چو حاتم، اگر نیستی کام وی/نبردی کس اندر جهان نام طی
ثنا ماند از آن نامور در کتاب/تو را هم ثنا ماند و هم ثواب
که حاتم بدان نام و آوازه خواست/تو را سعی و جهد از برای خداست
تکلف بر مرد درویش نیست/وصیت همین یک سخن بیش نیست
که چندان که جهدت بود خیر کن/ز تو خیر ماند ز سعدی سخن
ارسال دیدگاه