حکایت جنید و سیرت او در تواضع از باب چهارم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت از جنید و سیرت او در تواضع روایت کرده است.
شنیدم که در دشت صنعا جنید/سگی دید برکنده دندان صید
ز نیروی سر پنجهٔ شیر گیر/فرومانده عاجز چو روباه پیر
پس از غرم و آهو گرفتن به پی/لگد خوردی از گوسفندان حی
چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش/بدو داد یک نیمه از زاد خویش
شنیدم که میگفت و خوش میگریست/که داند که بهتر ز ما هر دو کیست؟
به ظاهر من امروز از این بهترم/دگر تا چه راند قضا بر سرم
گرم پای ایمان نلغزد ز جای/به سر بر نهم تاج عفو خدای
وگر کسوت معرفت در برم/نماند، به بسیار از این کمترم
که سگ با همه زشت نامی چو مرد/مر او را به دوزخ نخواهند برد
ره این است سعدی که مردان راه/به عزت نکردند در خود نگاه
از آن بر ملائک شرف داشتند/که خود را به از سگ نپنداشتند
ارسال دیدگاه