اشعار معروف سهراب سپهری/7 اشعار زیبا از سهراب سپهری

پنج‌شنبه 13 خرداد 1400 شعر
اشعار معروف سهراب سپهری

(لیست مطالب)

1-شعر(روشنی من گل آب)

2-شعر (قایقی خواهم ساخت)

3-شعر(کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ )

4-شعر (پشت دریاها شهری ست)

5-شعر(آب را گل نکنیم)

6-شعر(بانگي از دور مرا مي خواند)

7-شعر(قسم)

اشعار معروف سهراب سپهری

سهراب سپهری (متولد: ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در شهر کاشان – در سال ۱ اردیبهشت ۱۳۵در تهراندر ذشت)

سهراب سپهری شاعر، نویسنده و نقاش اهل ایران بود.

او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است.

اشعار معروف سهراب سپهری به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی معنی شده‌است

 

اشعار معروف سهراب سپهری

اشعار معروف سهراب سپهری

 

شعر(روشنی من گل آب)

ابری نیست

بادی نیست

می نشینم لب حوض

گردش ماهی ها روشنی من گل آب

پاکی خوشه زیست

مادرم

ریحان می چیند

نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر

رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط

نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد

نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد

پشت لبخندی پنهان هر چیز

روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست

چیزهایی هست

که نمی دانم

می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد

می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم

راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

پرم از راه از پل از رود از موج

پرم از سایه برگی در آب

چه درونم تنهاست

*سهراب سپهری*

*******************************

شعر (قایقی خواهم ساخت)

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایق از تور تهی

و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست

نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور

مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد

چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،

نوبت پنجره هاست
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

*سهراب سپهری*
*******************************

شعر(کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ)

کار مانیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

 که در افسون گل سرخ شناور باشیم

پشت دانایی اردو بزنیم

 دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم

 صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم

 هیجان ها را پرواز دهیم

 روی ادرک  ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم

آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی

ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم

بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم

 نام را باز ستانیم از ابر

از چنار از پشه از تابستان

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم

کار ما شاید این است

 که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم

*سهراب سپهری*

*******************************

 

اشعار معروف سهراب سپهری

اشعار معروف سهراب سپهری

شعر (پشت دریاها شهری ست)

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می‌نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تُرا می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد
پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند
پشت دریاها شهری ست
قایقی باید ساخت

*سهراب سپهری*

*******************************

شعر(آب را گل نکنیم)

آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید
یا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود پای
سپیداری تا فروشوید اندوه دلی
دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب
رزن زیبایی آمده لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دوبرابر شده است
چه گوارا این آب
چه زلال این رود
مردم بالا دست چه صفایی دارند
چشمه هاشان جوشان گاوهاشان شیرافشان باد
من
ندیدم دهشان
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست
ماهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام
بی گمان در ده بالا دست چینه ها کوتاه است
مردمش می دانند که شقایق چه گلی است
بی گمان آنجا آبی آبی است
غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند
چه دهی باید باشد
کوچه باغش
پر موسیقی باد
مردمان سر رود آب را می فهمند
گل نکردنش ما نیز
آب را گل نکنیم
*سهراب سپهری
اشعار معروف سهراب سپهری

اشعار معروف سهراب سپهری

شعر(بانگي از دور مرا مي خواند)

ديرگاهي است در اين تنهايي

رنگ خاموشي در طرح لب است

بانگي از دور مرا مي خواند،

ليك پاهايم در قير شب است.

 

رخنه اي نيست در اين تاريكي

در و ديوار به هم پيوسته

سايه اي لغزد اگر روي زمين

نقش وهمي است ز بندي رسته.

 

نفس آدمها

 

سر به سر افسرده است

روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا،

هر نشاطي مرده است

 

دست جادويي شب

در به روي من و غم مي بندد.

مي كنم هر چه تلاش،

او به من مي خندد.

 

نقش هايي كه كشيدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هايي كه فكندم در شب،

روز آمد و با پنبه زدود.

 

ديرگاهي است كه چون من همه را

رنگ خاموشي در طرح لب است.

جنبشي نيست در اين خاموشي،

دستها، پاها در قير شب است.

*سهراب سپهری*

شعر(قسم)

نه تو می مانی و نه اندوه ،
و نه هیچ یک از مردم این آبادی!
به حبابِ نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،!
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،
لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز

*سهراب سپهری*

قیصر امین پور

قیصر امین پور کیست/ اشعار زیبا از قیصر امین پور

اشعار فردوسی

ابوالقاسم فردوسی طوسی /بهترین اشعار فردوسی

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا