گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان از باب هفتم در عالم تربیت بوستان ، کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.
زن خوب فرمانبر پارسا/کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت/چو یاری موافق بود در برت
همه روز اگر غم خوری غم مدار/چو شب غمگسارت بود در کنار
کرا خانه آباد و همخوابه دوست/خدا را به رحمت نظر سوی اوست
چو مستور باشد زن و خوبروی/به دیدار او در بهشت است شوی
کسی بر گرفت از جهان کام دل/که یکدل بود با وی آرام دل
اگر پارسا باشد و خوش سخن/نگه در نکویی و زشتی مکن
زن خوش منش دل نشان تر که خوب/که آمیزگاری بپوشد عیوب
ببرد از پری چهرهٔ زشت خوی/زن دیو سیمای خوش طبع، گوی
چو حلوا خورد سرکه از دست شوی/نه حلوا خورد سرکه اندوده روی
دلارام باشد زن نیک خواه/ولیکن زن بد، خدایا پناه!
چو طوطی کلاغش بود هم نفس/غنیمت شمارد خلاص از قفس
سر اندر جهان نه به آوارگی/وگرنه بنه دل به بیچارگی
تهی پای رفتن به از کفش تنگ/بلای سفر به که در خانه جنگ
به زندان قاضی گرفتار به/که در خانه دیدن بر ابرو گره
سفر عید باشد بر آن کدخدای/که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرایی ببند/که بانگ زن از وی برآید بلند
چو زن راه بازار گیرد بزن/وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
اگر زن ندارد سوی مرد گوش/سراویل کحلیش در مرد پوش
زنی را که جهل است و ناراستی/بلا بر سر خود نه زن خواستی
چو در کیله یک جو امانت شکست/از انبار گندم فرو شوی دست
بر آن بنده حق نیکویی خواسته است/که با او دل و دست زن راست است
چو در روی بیگانه خندید زن/دگر مرد گو لاف مردی مزن
زن شوخ چون دست در قلیه کرد/برو گو بنه پنجه بر روی مرد
ز بیگانگان چشم زن کور باد/چو بیرون شد از خانه در گور باد
چو بینی که زن پای بر جای نیست/ثبات از خردمندی و رای نیست
گریز از کفش در دهان نهنگ/که مردن به از زندگانی به ننگ
بپوشانش از چشم بیگانه روی/وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی
زن خوب خوش طبع رنج است و بار/رها کن زن زشت ناسازگار
چه نغز آمد این یک سخن زآن دو تن/که بودند سرگشته از دست زن
یکی گفت کس را زن بد مباد/دگر گفت زن در جهان خود مباد
زن نو کن ای دوست هر نوبهار/که تقویم پاری نیاید بکار
کسی را که بینی گرفتار زن/مکن سعدیا طعنه بر وی مزن
تو هم جور بینی و بارش کشی/اگر یک سحر در کنارش کشی
ارسال دیدگاه