حکایت فریدون و وزیر و غماز

دوشنبه 8 اسفند 1401 شعر

حکایت فریدون و وزیر و غماز از باب هفتم در عالم تربیت بوستان ، کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.

فریدون وزیری پسندیده داشت/که روشن دل و دوربین دیده داشت

رضای حق اول نگه داشتی/دگر پاس فرمان شه داشتی

نهد عامل سفله بر خلق رنج/که تدبیر ملک است و توفیر گنج

اگر جانب حق نداری نگاه/گزندت رساند هم از پادشاه

یکی رفت پیش ملک بامداد/که هر روزت آسایش و کام باد

غرض مشنو از من نصیحت پذیر/تو را در نهان دشمن است این وزیر

کس از خاص لشکر نمانده‌ست و عام/که سیم و زر از وی ندارد به وام

به شرطی که چون شاه گردن فراز/بمیرد، دهند آن زر و سیم باز

نخواهد تو را زنده این خودپرست/مبادا که نقدش نیاید به دست

یکی سوی دستور دولت پناه/به چشم سیاست نگه کرد شاه

که در صورت دوستان پیش من/به خاطر چرایی بد اندیش من؟

زمین پیش تختش ببوسید و گفت/نشاید چو پرسیدی اکنون نهفت

چنین خواهم ای نامور پادشاه/که باشند خلقت همه نیک خواه

چو مرگت بود وعدهٔ سیم من/بقا بیش خواهندت از بیم من

نخواهی که مردم به صدق و نیاز/سرت سبز خواهند و عمرت دراز؟

غنیمت شمارند مردان دعا/که جوشن بود پیش تیر بلا

پسندید از او شهریار آنچه گفت/گل رویش از تازگی برشکفت

ز قدر و مکانی که دستور داشت/مکانش بیفزود و قدرش فراشت

بد اندیش را زجر و تأدیب کرد/پشیمانی از گفتهٔ خویش خورد

ندیدم ز غماز سرگشته‌تر/نگون طالع و بخت برگشته‌تر

ز نادانی و تیره رایی که اوست/خلاف افکند در میان دو دوست

کنند این و آن خوش دگر باره دل/وی اندر میان کور بخت و خجل

میان دو کس آتش افروختن/نه عقل است و خود در میان سوختن

چو سعدی کسی ذوق خلوت چشید/که از هر که عالم زبان درکشید

بگوی آنچه دانی سخن سودمند/وگر هیچ کس را نیاید پسند

که فردا پشیمان برآرد خروش/که آوخ چرا حق نکردم به گوش؟

حکایت جوانی ز ناسازگاریِ جُفت

گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا