گفتار اندر رای و تدبیر ملک و لشکرکشی شعری از باب اول کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر درمورد رفتار با دشمن و نحوه نابود سازی او صحبت کرده است.
همی تا برآید به تدبیر کار / مدارای دشمن به از کارزار
چو نتوان عدو را به قوت شکست / به نعمت بباید در فتنه بست
گر اندیشه باشد ز خصمت گزند / به تعویذ احسان زبانش ببند
عدو را به جای خسک زر بریز / که احسان کند کند، دندان تیز
چو دستی نشاید گزیدن، ببوس / که با غالبان چاره زرق است و لوس
به تدبیر رستم در آید به بند / که اسفندیارش نجست از کمند
عدو را به فرصت توان کند پوست / پس او را مدارا چنان کن که دوست
حذر کن ز پیکار کمتر کسی / که از قطره سیلاب دیدم بسی
مزن تا توانی بر ابرو گره / که دشمن اگرچه زبون، دوست به
بود دشمنش تازه و دوست ریش / کسی کش بود دشمن از دوست بیش
مزن با سپاهی ز خود بیشتر / که نتوان زد انگشت بر نیشتر
وگر زو تواناتری در نبرد /نه مردی است بر ناتوان زور کرد
اگر پیل زوری وگر شیر چنگ / به نزدیک من صلح بهتر که جنگ
چو دست از همه حیلتی در گسست / حلال است بردن به شمشیر دست
اگر صلح خواهد عدو سر مپیچ / وگر جنگ جوید عنان بر مپیچ
که گر وی ببندد در کارزار / تو را قدر و هیبت شود یک، هزار
ور او پای جنگ آورد در رکاب / نخواهد به حشر از تو داور حساب
تو هم جنگ را باش چون کینه خواست / که با کینه ور مهربانی خطاست
چو با سفله گویی به لطف و خوشی / فزون گرددش کبر و گردن کشی
به اسبان تازی و مردان مرد / بر آر از نهاد بداندیش گرد
و گر می بر آید به نرمی و هوش / به تندی و خشم و درشتی مکوش
چو دشمن به عجز اندر آمد ز در / نباید که پرخاش جویی دگر
چو زنهار خواهد کرم پیشه کن / ببخشای و از مکرش اندیشه کن
ز تدبیر پیر کهن بر مگرد / که کارآزموده بود سالخورد
در آرند بنیاد رویین ز پای / جوانان به نیروی و پیران به رای
بیندیش در قلب هیجا مفر / چه دانی که زان که باشد ظفر؟
چو بینی که لشکر ز هم دست داد / به تنها مده جان شیرین به باد
اگر بر کناری به رفتن بکوش / وگر در میان لبس دشمن بپوش
وگر خود هزاری و دشمن دویست / چو شب شد در اقلیم دشمن مایست
شب تیره پنجه سوار از کمین / چو پانصد به هیبت بدرد زمین
چو خواهی بریدن به شب راهها / حذر کن نخست از کمینگاهها
میان دو لشکر چو یک روز راه /بماند، بزن خیمه بر جایگاه
گر او پیشدستی کند غم مدار / ور افراسیاب است مغزش بر آر
ندانی که لشکر چو یک روزه راند / سر پنجهٔ زورمندش نماند
تو آسوده بر لشکر مانده زن / که نادان ستم کرد بر خویشتن
چو دشمن شکستی بیفکن علم / که بازش نیاید جراحت به هم
بسی در قفای هزیمت مران / نباید که دور افتی از یاوران
هوا بینی از گرد هیجا چو میغ / بگیرند گردت به زوبین و تیغ
به دنبال غارت نراند سپاه / که خالی بماند پس پشت شاه
سپه را نگهبانی شهریار / به از جنگ در حلقهٔ کارزار
ارسال دیدگاه