گفتار اندر رای و تدبیر ملک و لشکرکشی

چهارشنبه 30 شهریور 1401 شعر

گفتار اندر رای و تدبیر ملک و لشکرکشی  شعری از باب اول کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر درمورد رفتار با دشمن و نحوه نابود سازی او صحبت کرده است.

 

همی تا برآید به تدبیر کار  / مدارای دشمن به از کارزار

چو نتوان عدو را به قوت شکست  / به نعمت بباید در فتنه بست

گر اندیشه باشد ز خصمت گزند  / به تعویذ احسان زبانش ببند

عدو را به جای خسک زر بریز  / که احسان کند کند، دندان تیز

چو دستی نشاید گزیدن، ببوس  / که با غالبان چاره زرق است و لوس

به تدبیر رستم در آید به بند  / که اسفندیارش نجست از کمند

عدو را به فرصت توان کند پوست   /  پس او را مدارا چنان کن که دوست

حذر کن ز پیکار کمتر کسی  / که از قطره سیلاب دیدم بسی

مزن تا توانی بر ابرو گره  / که دشمن اگرچه زبون، دوست به

بود دشمنش تازه و دوست ریش  / کسی کش بود دشمن از دوست بیش

مزن با سپاهی ز خود بیشتر  /  که نتوان زد انگشت بر نیشتر

وگر زو تواناتری در نبرد  /نه مردی است بر ناتوان زور کرد

اگر پیل زوری وگر شیر چنگ  / به نزدیک من صلح بهتر که جنگ

چو دست از همه حیلتی در گسست  / حلال است بردن به شمشیر دست

اگر صلح خواهد عدو سر مپیچ   /  وگر جنگ جوید عنان بر مپیچ

که گر وی ببندد در کارزار  / تو را قدر و هیبت شود یک، هزار

ور او پای جنگ آورد در رکاب  / نخواهد به حشر از تو داور حساب

تو هم جنگ را باش چون کینه خواست  / که با کینه ور مهربانی خطاست

چو با سفله گویی به لطف و خوشی  / فزون گرددش کبر و گردن کشی

به اسبان تازی و مردان مرد  / بر آر از نهاد بداندیش گرد

و گر می بر آید به نرمی و هوش  / به تندی و خشم و درشتی مکوش

چو دشمن به عجز اندر آمد ز در  / نباید که پرخاش جویی دگر

چو زنهار خواهد کرم پیشه کن  / ببخشای و از مکرش اندیشه کن

ز تدبیر پیر کهن بر مگرد  / که کارآزموده بود سالخورد

در آرند بنیاد رویین ز پای  / جوانان به نیروی و پیران به رای

بیندیش در قلب هیجا مفر  / چه دانی که زان که باشد ظفر؟

چو بینی که لشکر ز هم دست داد  / به تنها مده جان شیرین به باد

اگر بر کناری به رفتن بکوش /  وگر در میان لبس دشمن بپوش

وگر خود هزاری و دشمن دویست  / چو شب شد در اقلیم دشمن مایست

شب تیره پنجه سوار از کمین  / چو پانصد به هیبت بدرد زمین

چو خواهی بریدن به شب راهها  / حذر کن نخست از کمینگاهها

میان دو لشکر چو یک روز راه  /بماند، بزن خیمه بر جایگاه

گر او پیشدستی کند غم مدار  / ور افراسیاب است مغزش بر آر

ندانی که لشکر چو یک روزه راند  / سر پنجهٔ زورمندش نماند

تو آسوده بر لشکر مانده زن / که نادان ستم کرد بر خویشتن

چو دشمن شکستی بیفکن علم / که بازش نیاید جراحت به هم

بسی در قفای هزیمت مران  / نباید که دور افتی از یاوران

هوا بینی از گرد هیجا چو میغ  / بگیرند گردت به زوبین و تیغ

به دنبال غارت نراند سپاه  / که خالی بماند پس پشت شاه

سپه را نگهبانی شهریار  / به از جنگ در حلقهٔ کارزار

گفتار اندر نواخت لشکریان در حالت امن

حکایت در معنی خاموشی از نصیحت کسی که پند نپذیرد

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا