حکایت یکی مال مردم به تلبیس خورد

شنبه 27 اسفند 1401 شعر

حکایت یکی مال مردم به تلبیس خورد از باب نهم توبه و راه صواب کتاب بوستان سعدی می باشد.

یکی مال مردم به تلبیس خورد/چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد

چنین گفتش ابلیس اندر رهی/که هرگز ندیدم چنین ابلهی

تو را با من است ای فلان، آشتی/به جنگم چرا گردن افراشتی؟

دریغ است فرمودهٔ دیو زشت/که دست ملک بر تو خواهد نبشت

روا داری از جهل و ناباکیت/که پاکان نویسند ناپاکیت

طریقی به دست آر و صلحی بجوی/شفیعی برانگیز و عذری بگوی

که یک لحظه صورت نبندد امان/چو پیمانه پر شد به دور زمان

وگر دست قدرت نداری به کار/چو بیچارگان دست زاری بر آر

گرت رفت از اندازه بیرون بدی/چو گفتی که بد رفت نیک آمدی

فرا شو چو بینی ره صلح باز/که ناگه در توبه گردد فراز

مرو زیر بار گنه ای پسر/که حمال عاجز بود در سفر

پی نیک‌مردان بباید شتافت/که هر کاین سعادت طلب کرد یافت

ولیکن تو دنبال دیو خسی/ندانم که در صالحان چون رسی؟

پیمبر کسی را شفاعتگر است/که بر جادهٔ شرع پیغمبر است

ره راست رو تا به منزل رسی/تو بر ره نه ای زین قبل واپسی

چو گاوی که عصار چشمش ببست/دوان تا به شب، شب همانجا که هست

گل آلوده‌ای راه مسجد گرفت/ز بخت نگون بود اندر شگفت

یکی زجر کردش که تبت یداک/مرو دامن آلوده بر جای پاک

مرا رقتی در دل آمد بر این/که پاک است و خرم بهشت برین

در آن جای پاکان امیدوار/گل آلودهٔ معصیت را چه کار؟

بهشت آن ستاند که طاعت برد/کرا نقد باید بضاعت برد

مکن، دامن از گرد زلت بشوی/که ناگه ز بالا ببندند جوی

مگو مرغ دولت ز قیدم بجست/هنوزش سر رشته داری به دست

وگر دیر شد گرم رو باش و چست/ز دیر آمدن غم ندارد درست

هنوزت اجل دست خواهش نبست/بر آور به درگاه دادار دست

مخسب ای گنه کار خوش خفته، خیز/به عذر گناه آب چشمی بریز

چو حکم ضرورت بود کآبروی/بریزند باری بر این خاک کوی

ور آبت نماند شفیع آر پیش/کسی را که هست آبروی از تو بیش

به قهر ار براند خدای از درم/روان بزرگان شفیع آورم

حکایت یکی متفق بود بر منکری

حکایت همی یادم آید ز عهد صغر

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا