حکایت همی یادم آید ز عهد صغر

شنبه 27 اسفند 1401 شعر

حکایت همی یادم آید ز عهد صغر از باب نهم توبه و راه صواب کتاب بوستان سعدی می باشد.

همی یادم آید ز عهد صغر/که عیدی برون آمدم با پدر

به بازیچه مشغول مردم شدم/در آشوب خلق از پدر گم شدم

برآوردم از هول و دهشت خروش/پدر ناگهانم بمالید گوش

که ای شوخ چشم آخرت چند بار/بگفتم که دستم ز دامن مدار

به تنها نداند شدن طفل خرد/که مشکل توان راه نادیده برد

تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر/برو دامن راه دانان بگیر

مکن با فرومایه مردم نشست/چو کردی، ز هیبت فرو شوی دست

به فتراک پاکان درآویز چنگ/که عارف ندارد ز دریوزه ننگ

مریدان به قوت ز طفلان کمند/مشایخ چو دیوار مستحکمند

بیاموز رفتار از آن طفل خرد/که چون استعانت به دیوار برد

ز زنجیر ناپارسایان برست/که در حلقهٔ پارسایان نشست

اگر حاجتی داری این حلقه گیر/که سلطان ندارد از این در گزیر

برو خوشه چین باش سعدی صفت/که گرد آوری خرمن معرفت

الا ای مقیمان محراب انس/که فردا نشینید بر خوان قدس

متابید روی از گدایان خیل/که صاحب مروت نراند طفیل

کنون با خرد باید انباز گشت/که فردا نماند ره بازگشت

حکایت یکی مال مردم به تلبیس خورد

حکایت یکی برد با پادشاهی ستیز

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا