حکایت مجنون و صدق محبت او از باب سوم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت درباره مجنون و لیلی روایت کرده است.
به مجنون کسی گفت کای نیک پی/چه بودت که دیگر نیایی به حی؟
مگر در سرت شور لیلی نماند/خیالت دگر گشت و میلی نماند؟
چو بشنید بیچاره بگریست زار/که ای خواجه دستم ز دامن بدار
مرا خود دلی دردمند است ریش/تو نیزم نمک بر جراحت مریش
نه دوری دلیل صبوری بود/که بسیار دوری ضروری بود
بگفت ای وفادار فرخنده خوی/پیامی که داری به لیلی بگوی
بگفتا مبر نام من پیش دوست/که حیف است نام من آنجا که اوست
ارسال دیدگاه