حکایت عداوت در میان دو شخص

پنج‌شنبه 25 اسفند 1401 شعر

حکایت عداوت در میان دو شخص از باب نهم توبه و راه صواب کتاب بوستان سعدی می باشد.

میان دو تن دشمنی بود و جنگ/سر از کبر بر یکدگر چون پلنگ

ز دیدار هم تا به حدی رمان/که بر هر دو تنگ آمدی آسمان

یکی را اجل در سر آورد جیش/سرآمد بر او روزگاران عیش

بداندیش او را درون شاد گشت/به گورش پس از مدتی برگذشت

شبستان گورش در اندوده دید/که وقتی سرایش زر اندوده دید

خرامان به بالینش آمد فراز/همی گفت با خود لب از خنده باز

خوشا وقت مجموع آن کس که اوست/پس از مرگ دشمن در آغوش دوست

پس از مرگ آن کس نباید گریست/که روزی پس از مرگ دشمن بزیست

ز روی عداوت به بازوی زور/یکی تخته برکندش از روی گور

سر تاجور دیدش اندر مغاک/دو چشم جهان بینش آکنده خاک

وجودش گرفتار زندان گور/تنش طعمه کرم و تاراج مور

چنان تنگش آکنده خاک استخوان/که از عاج پر توتیا سرمه دان

ز دور فلک بدر رویش هلال/ز جور زمان سرو قدش خلال

کف دست و سرپنجهٔ زورمند/جدا کرده ایام بندش ز بند

چنانش بر او رحمت آمد ز دل/که بسرشت بر خاکش از گریه گل

پشیمان شد از کرده و خوی زشت/بفرمود بر سنگ گورش نبشت

مکن شادمانی به مرگ کسی/که دهرت نماند پس از وی بسی

شنید این سخن عارفی هوشیار/بنالید کای قادر کردگار

عجب گر تو رحمت نیاری بر او/که بگریست دشمن به زاری بر او

تن ما شود نیز روزی چنان/که بر وی بسوزد دل دشمنان

مگر در دل دوست رحم آیدم/چو بیند که دشمن ببخشایدم

به جایی رسد کار سر دیر و زود/که گویی در او دیده هرگز نبود

زدم تیشه یک روز بر تل خاک/به گوش آمدم ناله‌ای دردناک

که زنهار اگر مردی آهسته‌تر/که چشم و بناگوش و روی است و سر

 

حکایت شبی خفته بودم به عزم سفر

حکایت در عالم طفولیت

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا