حکایت طریقت شناسان ثابت قدم از باب هفتم در عالم تربیت بوستان ، کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.
طریقت شناسان ثابت قدم/به خلوت نشستند چندی به هم
یکی زان میان غیبت آغاز کرد/در ذکر بیچارهای باز کرد
کسی گفتش ای یار شوریده رنگ/تو هرگز غزا کردهای در فرنگ؟
بگفت از پس چار دیوار خویش/همه عمر ننهادهام پای پیش
چنین گفت درویش صادق نفس/ندیدم چنین بخت برگشته کس
که کافر ز پیکارش ایمن نشست/مسلمان ز جور زبانش نرست
چه خوش گفت دیوانهٔ مرغزی/حدیثی کز او لب به دندان گزی
من ار نام مردم بزشتی برم/نگویم به جز غیبت مادرم
که دانند پروردگان خرد/که طاعت همان به که مادر برد
رفیقی که غایب شد ای نیک نام/دو چیزست از او بر رفیقان حرام
یکی آن که مالش به باطل خورند/دوم آن که نامش به غیبت برند
هر آن کو برد نام مردم به عار/تو خیر خود از وی توقع مدار
که اندر قفای تو گوید همان/که پیش تو گفت از پس مردمان
کسی پیش من در جهان عاقل است/که مشغول خود وز جهان غافل است
ارسال دیدگاه