حکایت در فضیلت خاموشی و آفت بسیار سخنی

چهارشنبه 3 اسفند 1401 شعر

حکایت در فضیلت خاموشی و آفت بسیار سخنی از باب هفتم در عالم تربیت بوستان، کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.

چنین گفت پیری پسندیده هوش/خوش آید سخنهای پیران به گوش

که در هند رفتم به کنجی فراز/چه دیدم؟ چو یلدا سیاهی دراز

تو گفتی که عفریت بلقیس بود/به زشتی نمودار ابلیس بود

در آغوش وی دختری چون قمر/فرو برده دندان به لبهاش در

چنان تنگش آورده اندر کنار/که پنداری اللیل یغشی النهار

مرا امر معروف دامن گرفت/فضول آتشی گشت و در من گرفت

طلب کردم از پیش و پس چوب و سنگ/که ای نا خدا ترس بی نام و ننگ

به تشنیع و دشنام و آشوب و زجر/سپید از سیه فرق کردم چو فجر

شد آن ابر ناخوش ز بالای باغ/پدید آمد آن بیضه از زیر زاغ

ز لا حولم آن دیو هیکل بجست/پری پیکر اندر من آویخت دست

که ای زرق سجادهٔ دلق پوش/سیه‌کار دنیاخر دین‌فروش

مرا عمرها دل ز کف رفته بود/بر این شخص و جان بر وی آشفته بود

کنون پخته شد لقمه خام من/که گرمش به در کردی از کام من

تظلم برآورد و فریاد خواند/که شفقت بر افتاد و رحمت نماند

نماند از جوانان کسی دستگیر/که بستاندم داد از این مرد پیر؟

که شرمش نیاید ز پیری همی / زدن دست در ستر نامحرمی

همی کرد فریاد و دامن به چنگ/مرا مانده سر در گریبان ز ننگ

فرو گفت عقلم به گوش ضمیر/که از جامه بیرون روم همچو سیر

نه خصمی که با او برآیی به داو/بگرداندت گرد گیتی به گاو

برهنه دوان رفتم از پیش زن/که در دست او جامه بهتر که من

پس از مدتی کرد بر من گذار/که می‌دانیم؟ گفتمش زینهار!

که من توبه کردم به دست تو بر/که گرد فضولی نگردم دگر

کسی را نیاید چنین کار پیش/که عاقل نشیند پس کار خویش

از آن شنعت این پند برداشتم/دگر دیده نادیده انگاشتم

زبان در کش ار عقل داری و هوش/چو سعدی سخن گوی ور نه خموش

گفتار اندر غیبت و خللهایی که از وی صادر شود

حکایت مرا در نظامیه ادرار بود

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا