حکایت در این معنی از باب چهارم کتاب بوستان است , سعدی در این حکایت از قطره ای از باران روایت کرده است.
یکی قطره باران ز ابری چکید/خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟/گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید/صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار/که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کاو پست شد/در نیستی کوفت تا هست شد
تواضع کند هوشمند گزین/نهد شاخ پر میوه سر بر زمین
ارسال دیدگاه