حکایت درویش صاحب نظر و بقراط حکیم

دوشنبه 15 اسفند 1401 شعر

حکایت درویش صاحب نظر و بقراط حکیم از باب هفتم در عالم تربیت بوستان ، کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.

یکی صورتی دید صاحب جمال/بگردیدش از شورش عشق حال

بر انداخت بیچاره چندان عرق/که شبنم بر اردیبهشتی ورق

گذر کرد بقراط بر وی سوار/بپرسید کاین را چه افتاده کار؟

کسی گفتش این عابدی پارساست/که هرگز خطایی ز دستش نخاست

رود روز و شب در بیابان و کوه/ز صحبت گریزان، ز مردم ستوه

ربوده‌ست خاطرفریبی دلش/فرو رفته پای نظر در گلش

چو آید ز خلقش ملامت به گوش/بگرید که چند از ملامت؟ خموش

مگوی ار بنالم که معذور نیست/که فریادم از علتی دور نیست

نه این نقش دل می‌رباید ز دست/دل آن می‌رباید که این نقش بست

شنید این سخن مرد کار آزمای/کهنسال پروردهٔ پخته رای

بگفت ار چه صیت نکویی رود/نه با هر کسی هر چه گویی رود

نگارنده را خود همین نقش بود/که شوریده را دل به یغما ربود؟

چرا طفل یک روزه هوشش نبرد؟/که در صنع دیدن چه بالغ چه خرد

محقق همان بیند اندر ابل/که در خوبرویان چین و چگل

نقابی است هر سطر من زین کتیب/فرو هشته بر عارضی دل فریب

معانی است در زیر حرف سیاه/چو در پرده معشوق و در میغ ماه

در اوراق سعدی نگنجد ملال/که دارد پس پرده چندین جمال

مرا کاین سخنهاست مجلس فروز/چو آتش در او روشنایی و سوز

نرنجم ز خصمان اگر بر تپند/کز این آتش پارسی در تبند

حکایت در این شهر باری به سمعم رسید

حکایت جوانی هنرمند فرزانه بود

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا