حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه

پنج‌شنبه 17 آذر 1401 شعر

حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه از باب چهارم کتاب بوستان است ، سعدی درباره توبه کردن ملک زادهٔ گنجه روایت کرده است.

یکی پادشه‌زاده در گنجه بود/که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود

به مسجد در آمد سرایان و مست/می اندر سر و ساتکینی به دست

به مقصوره در پارسایی مقیم/زبانی دلاویز و قلبی سلیم

تنی چند بر گفت او مجتمع/چو عالم نباشی کم از مستمع

چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون/شدند آن عزیزان خراب اندرون

چو منکر بود پادشه را قدم/که یارد زد از امر معروف دم؟

تحکم کند سیر بر بوی گل/فرو ماند آواز چنگ از دهل

گرت نهی منکر بر آید ز دست/نشاید چو بی دست و پایان نشست

وگر دست قدرت نداری، بگوی/که پاکیزه گردد به اندرز خوی

چو دست و زبان را نماند مجال/به همت نمایند مردی رجال

یکی پیش دانای خلوت نشین/بنالید و بگریست سر بر زمین

که باری بر این رند ناپاک و مست/دعا کن که ما بی زبانیم و دست

دمی سوزناک از دلی با خبر/قوی تر که هفتاد تیغ و تبر

بر آورد مرد جهاندیده دست/چه گفت ای خداوند بالا و پست

خوش است این پسر وقتش از روزگار/خدایا همه وقت او خوش بدار

کسی گفتش ای قدوهٔ راستی/بر این بد چرا نیکویی خواستی؟

چو بد عهد را نیک خواهی ز بهر/چه بد خواستی بر سر خلق شهر؟

چنین گفت بینندهٔ تیز هوش/چو سر سخن در نیابی مجوش

به طامات مجلس نیاراستم/ز داد آفرین توبه‌اش خواستم

که هر گه که باز آید از خوی زشت/به عیشی رسد جاودان در بهشت

همین پنج روز است عیش مدام/به ترک اندرش عیشهای مدام

حدیثی که مرد سخن ساز گفت/کسی ز آن میان با ملک باز گفت

ز وجد آب در چشمش آمد چو میغ/ببارید بر چهره سیل دریغ

به نیران شوق اندرونش بسوخت/حیا دیده بر پشت پایش بدوخت

بر نیک محضر فرستاد کس/در توبه کوبان که فریاد رس

قدم رنجه فرمای تا سر نهم/سر جهل و ناراستی بر نهم

دو رویه ستادند بر در سپاه/سخن پرور آمد در ایوان شاه

شکر دید و عناب و شمع و شراب/ده از نعمت آباد و مردم خراب

یکی غایب از خود، یکی نیم مست/یکی شعر گویان صراحی به دست

ز سویی بر آورده مطرب خروش/ز دیگر سو آواز ساقی که نوش

حریفان خراب از می لعل رنگ/سر چنگی از خواب در بر چو چنگ

نبود از ندیمان گردن فراز/به جز نرگس آن جا کسی دیده باز

دف و چنگ با یکدگر سازگار/بر آورده زیر از میان ناله زار

بفرمود و در هم شکستند خرد/مبدل شد آن عیش صافی به درد

شکستند چنگ و گسستند رود/به در کرد گوینده از سر سرود

به میخانه در سنگ بر دن زدند/کدو را نشاندند و گردن زدند

می لاله گون از بط سرنگون/روان همچنان کز بط کشته خون

خم آبستن خمر نه ماهه بود/در آن فتنه دختر بینداخت زود

شکم تا به نافش دریدند مشک/قدح را بر او چشم خونی پر اشک

بفرمود تا سنگ صحن سرای/بکندند و کردند نو باز جای

که گلگونه خمر یاقوت فام/به شستن نمی‌شد ز روی رخام

عجب نیست بالوعه گر شد خراب/که خورد اندر آن روز چندان شراب

دگر هر که بربط گرفتی به کف/قفا خوردی از دست مردم چو دف

وگر فاسقی چنگ بردی به دوش/بمالیدی او را چو طنبور گوش

جوان سر از کبر و پندار مست/چو پیران به کنج عبادت نشست

پدر بارها گفته بودش به هول/که شایسته رو باش و پاکیزه قول

جفای پدر برد و زندان و بند/چنان سودمندش نیامد که پند

گرش سخت گفتی سخنگوی سهل/که بیرون کن از سر جوانی و جهل

خیال و غرورش بر آن داشتی/که درویش را زنده نگذاشتی

سپر نفکند شیر غران ز جنگ/نیندیشد از تیغ بران پلنگ

به نرمی ز دشمن توان کرد دوست/چو با دوست سختی کنی دشمن اوست

چو سندان کسی سخت رویی نکرد/که خایسک تأدیب بر سر نخورد

به گفتن درشتی مکن با امیر/چو بینی که سختی کند، سست گیر

به اخلاق با هر که بینی بساز/اگر زیردست است اگر سرفراز

که این گردن از نازکی بر کشد/به گفتار خوش، و آن سر اندر کشد

به شیرین زبانی توان برد گوی/که پیوسته تلخی برد تندخوی

تو شیرین زبانی ز سعدی بگیر/ترش روی را گو به تلخی بمیر

حکایت در معنی تواضع نیکمردان

حکایت در معنی تواضع نیکمردان

حکایت دانشمند

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا