حکایت زیر از کتاب بوستان سعدی ، از بخش نیایش خداوند آمده است ، در این حکایت ، سعدی شاعر بزرگ ایرانی ، اطاعت از خداوند را باعث رسیدن به خوشبختی و سعادت دانسته است.
حکایت کنند از بزرگان دین / حقیقت شناسان عین الیقین
که صاحبدلی بر پلنگی نشست / همی راند رهوار و ماری به دست
یکی گفتش: ای مرد راه خدای / بدین ره که رفتی مرا ره نمای
چه کردی که درنده رام تو شد / نگین سعادت به نام تو شد؟
بگفت ار پلنگم زبون است و مار / وگر پیل و کرکس، شگفتی مدار
تو هم گردن از حکم داور مپیچ / که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ
چو حاکم به فرمان داور بود / خدایش نگهبان و یاور بود
محال است چون دوست دارد تو را / که در دست دشمن گذارد تو را
ره این است، روی از طریقت متاب / بنه گام و کامی که داری بیاب
نصیحت کسی سودمند آیدش / که گفتار سعدی پسند آیدش
ارسال دیدگاه