حکایت به صنعا درم طفلی اندر گذشت

سه‌شنبه 8 فروردین 1402 شعر

حکایت به صنعا درم طفلی اندر گذشت از باب نهم توبه و راه صواب کتاب بوستان سعدی می باشد.

به صنعا درم طفلی اندر گذشت/چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت

قضا نقش یوسف جمالی نکرد/که ماهی گورش چو یونس نخورد

در این باغ سروی نیامد بلند/که باد اجل بیخش از بن نکند

نهالی به سی سال گردد درخت/ز بیخش بر آرد یکی باد سخت

عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت/که چندین گل‌اندام در خاک خفت

به دل گفتم ای ننگ مردان بمیر/که کودک رود پاک و آلوده پیر

ز سودا و آشفتگی بر قدش/برانداختم سنگی از مرقدش

ز هولم در آن جای تاریک و تنگ/بشورید حال و بگردید رنگ

چو باز آمدم زآن تغیر به هوش/ز فرزند دلبندم آمد به گوش:

گرت وحشت آمد ز تاریک جای/به هش باش و با روشنایی در آی

شب گور خواهی منور چو روز/از اینجا چراغ عمل برفروز

تن کارکن می‌بلرزد ز تب/مبادا که نخلش نیارد رطب

گروهی فراوان طمع ظن برند/که گندم نیفشانده خرمن برند

بر آن خورد سعدی که بیخی نشاند/کسی برد خرمن که تخمی فشاند

 

حکایت سفر حبشه

مثل پلیدی کند گربه بر جای پاک

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا