گفتار اندر پوشیدن راز خویش از باب اول کتاب بوستان است ، در این شعر سعدی درمورد مخی کردن راز خود سخن گفته است.
به تدبیر جنگ بد اندیش کوش /مصالح بیندیش و نیت بپوش
منه در میان راز با هر کسی /که جاسوس هم کاسه دیدم بسی
سکندر که با شرقیان حرب داشت /در خیمه گویند در غرب داشت
چو بهمن به زاولستان خواست شد /چپ آوازه افکند و از راست شد
اگر جز تو داند که عزم تو چیست / بر آن رای و دانش بباید گریست
کرم کن، نه پرخاش و کینآوری /که عالم به زیر نگین آوری
چو کاری بر آید به لطف و خوشی /چه حاجت به تندی و گردن کشی؟
نخواهی که باشد دلت دردمند /دل دردمندان بر آور ز بند
به بازو توانا نباشد سپاه /برو همت از ناتوانان بخواه
دعای ضعیفان امیدوار /ز بازوی مردی به آید به کار
هر آن کاستعانت به درویش برد /اگر بر فریدون زد از پیش برد
ارسال دیدگاه