نظر در اسباب وجود عالم از باب هشتم در شکر بر عافیت بوستان کتاب شاعر بزرگ قرن ششم، سعدی است.
سرشتهست باری شفا در عسل/نه چندان که زور آورد با اجل
عسل خوش کند زندگان را مزاج/ولی درد مردن ندارد علاج
رمق ماندهای را که جان از بدن/برآمد، چه سود انگبین در دهن؟
یکی گرز پولاد بر مغز خورد/کسی گفت صندل بمالش به درد
ز پیش خطر تا توانی گریز/ولیکن مکن با قضا پنجه تیز
درون تا بود قابل شرب و اکل/بدن تازه روی است و پاکیزه شکل
خراب آنگه این خانه گردد تمام/که با هم نسازند طبع و طعام
طبایع تر و خشک و گرم است و سرد/مرکب از این چار طبع است مرد
یکی زین چو بر دیگری یافت دست/ترازوی عدل طبیعت شکست
اگر باد سرد نفس نگذرد/تف معده جان در خروش آورد
وگر دیگ معده نجوشد طعام/تن نازنین را شود کار خام
در اینان نبندد دل، اهل شناخت/که پیوسته با هم نخواهند ساخت
توانایی تن مدان از خورش/که لطف حقت میدهد پرورش
به حقش که گر دیده بر تیغ و کارد/نهی، حق شکرش نخواهی گزارد
چو رویی به طاعت نهی بر زمین/خدا را ثناگوی و خود را مبین
گدایی است تسبیح و ذکر و حضور/گدا را نباید که باشد غرور
گرفتم که خود خدمتی کردهای/نه پیوسته اقطاع او خوردهای؟
ارسال دیدگاه