شعر مدح ابوبکر بن سعد بن زنگی ، یکی از اشعار سعدی از کتاب بوستان می باشد که در بخش نیایش خداوند آمده است ، او در این شعر ، به ستایش ششمین و معروفترین اتابکان سَلغُری فارس پرداخته است.
مرا طبع از این نوع خواهان نبود / سر مدحت پادشاهان نبود
ولی نظم کردم به نام فلان / مگر باز گویند صاحبدلان
که سعدی که گوی بلاغت ربود / در ایام بوبکر بن سعد بود
سزد گر به دورش بنازم چنان / که سید به دوران نوشیروان
جهانبان دین پرور دادگر / نیامد چو بوبکر بعد از عمر
سر سرفرازان و تاج مهان / به دوران عدلش بناز، ای جهان
گر از فتنه آید کسی در پناه / ندارد جز این کشور آرامگاه
فطوبی لباب کبیت العتیق / حوالیه من کل فج عمیق
ندیدم چنین گنج و ملک و سریر / که وقف است بر طفل و درویش و پیر
نیامد برش دردناک غمی / که ننهاد بر خاطرش مرهمی
طلبکار خیر است امیدوار / خدایا امیدی که دارد برآر
کله گوشه بر آسمان برین / هنوز از تواضع سرش بر زمین
گدا گر تواضع کند خوی اوست / ز گردن فرازان تواضع نکوست
اگر زیردستی بیفتد چه خاست؟ / زبردست افتاده مرد خداست
نه ذکر جمیلش نهان میرود / که صیت کرم در جهان میرود
چنویی خردمند فرخ نژاد / ندارد جهان تا جهان است، یاد
نبینی در ایام او رنجهای / که نالد ز بیداد سرپنجهای
کس این رسم و ترتیب و آیین ندید / فریدون با آن شکوه، این ندید
از آن پیش حق پایگاهش قوی است / که دست ضعیفان به جاهش قوی است
چنان سایه گسترده بر عالمی / که زالی نیندیشد از رستمی
همه وقت مردم ز جور زمان / بنالند و از گردش آسمان
در ایام عدل تو ای شهریار / ندارد شکایت کس از روزگار
به عهد تو میبینم آرام خلق / پس از تو ندانم سرانجام خلق
هم از بخت فرخنده فرجام توست / که تاریخ سعدی در ایام توست
که تا بر فلک ماه و خورشید هست / در این دفترت ذکر جاوید هست
ملوک ار نکو نامی اندوختند / ز پیشینگان سیرت آموختند
تو در سیرت پادشاهی خویش / سبق بردی از پادشاهان پیش
سکندر به دیوار رویین و سنگ / بکرد از جهان راه یأجوج تنگ
تو را سد یأجوج کفر از زر است / نه رویین چو دیوار اسکندر است
زبان آوری کاندر این امن و داد / سپاست نگوید زبانش مباد
زهی بحر بخشایش و کان جود / که مستظهرند از وجودت وجود
برون بینم اوصاف شاه از حساب / نگنجد در این تنگ میدان کتاب
گر آن جمله را سعدی انشا کند / مگر دفتری دیگر املا کند
فروماندم از شکر چندین کرم / همان به که دست دعا گسترم
جهانت به کام و فلک یار باد / جهان آفرینت نگهدار باد
بلند اخترت عالم افروخته / زوال اختر دشمنت سوخته
غم از گردش روزگارت مباد / وز اندیشه بر دل غبارت مباد
که بر خاطر پادشاهان غمی / پریشان کند خاطر عالمی
دل و کشورت جمع و معمور باد / ز ملکت پراکندگی دور باد
تنت باد پیوسته چون دین، درست / بداندیش را دل چو تدبیر، سست
درونت به تأیید حق شاد باد / دل و دین و اقلیمت آباد باد
جهان آفرین بر تو رحمت کناد / دگر هرچه گویم فسانهست و باد
همینت بس از کردگار مجید / که توفیق خیرت بود بر مزید
نرفت از جهان سعد زنگی به درد / که چون تو خلف نامبردار کرد
عجب نیست این فرع از آن اصل پاک / که جانش بر اوج است و جسمش به خاک
خدایا بر آن تربت نامدار / به فضلت که باران رحمت ببار
گر از سعد زنگی مثل ماند یاد / فلک یاور سعد بوبکر باد
ارسال دیدگاه