حکایت لقمان حکیم

شنبه 3 دی 1401 شعر

حکایت لقمان حکیم از باب چهارم کتاب بوستان است ، سعدی در این شعر درباره لقمان حکیم روایت کرده است.

شنیدم که لقمان سیه‌فام بود/نه تن‌پرور و نازک اندام بود

یکی بندهٔ خویش پنداشتش/زبون دید و در کار گل داشتش

جفا دید و با جور و قهرش بساخت/به سالی سرایی ز بهرش بساخت

چو پیش آمدش بندهٔ رفته باز/ز لقمانش آمد نهیبی فراز

به پایش در افتاد و پوزش نمود/بخندید لقمان که پوزش چه سود؟

به سالی ز جورت جگر خون کنم/به یک ساعت از دل به در چون کنم؟

ولی هم ببخشایم ای نیکمرد/که سود تو ما را زیانی نکرد

تو آباد کردی شبستان خویش/مرا حکمت و معرفت گشت بیش

غلامی است در خیلم ای نیکبخت/که فرمایمش وقتها کار سخت

دگر ره نیازارمش سخت، دل/چو یاد آیدم سختی کار گل

هر آن کس که جور بزرگان نبرد/نسوزد دلش بر ضعیفان خرد

گر از حاکمان سختت آید سخن/تو بر زیردستان درشتی مکن

نکو گفت بهرام شه با وزیر/که دشوار با زیردستان مگیر

حکایت حاتم اصم

حکایت در معنی تواضع و نیازمندی

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا