حکایت در معنی شفقت

یکشنبه 13 شهریور 1401 شعر
حکایت در معنی شفقت

حکایت در معنی شفقت از باب اول کتاب بوستان سعدی می باشد ، سعدی  در این شعر درباره خیررسانی یکی از بزرگان به مردم حکایت کرده است.

یکی از بزرگان اهل تمیز  / حکایت کند ز ابن عبدالعزیز

که بودش نگینی در انگشتری  / فرو مانده در قیمتش جوهری

به شب گفتی از جرم گیتی فروز  / دری بود از روشنایی چو روز

قضا را درآمد یکی خشک سال  / که شد بدر سیمای مردم هلال

چو در مردم آرام و قوت ندید  / خود آسوده بودن مروت ندید

چو بیند کسی زهر در کام خلق  / کیش بگذرد آب نوشین به حلق

بفرمود و بفروختندش به سیم  / که رحم آمدش بر غریب و یتیم

به یک هفته نقدش به تاراج داد  / به درویش و مسکین و محتاج داد

فتادند در وی ملامت کنان  / که دیگر به دستت نیاید چنان

شنیدم که می‌گفت و باران دمع  / فرو می‌دویدش به عارض چو شمع

که زشت است پیرایه بر شهریار  / دل شهری از ناتوانی فگار

مرا شاید انگشتری بی‌نگین  / نشاید دل خلقی اندوهگین

خنک آن که آسایش مرد و زن  / گزیند بر آرایش خویشتن

نکردند رغبت هنرپروران  / به شادی خویش از غم دیگران

اگر خوش بخسبد ملک بر سریر  / نپندارم آسوده خسبد فقیر

وگر زنده دارد شب دیر باز  / بخسبند مردم به آرام و ناز

بحمدالله این سیرت و راه راست / اتابک ابوبکر بن سعد راست

کس از فتنه در پارس دیگر نشان  / نبیند مگر قامت مهوشان

یکی پنج بیتم خوش آمد به گوش  / که در مجلسی می‌سرودند دوش

مرا راحت از زندگی دوش بود  / که آن ماهرویم در آغوش بود

مر او را چو دیدم سر از خواب مست  / بدو گفتم ای سرو پیش تو پست

دمی نرگس از خواب نوشین بشوی / چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی

چه می‌خسبی ای فتنه روزگار؟  / بیا و می لعل نوشین بیار

نگه کرد شوریده از خواب و گفت / مرا فتنه خوانی و گویی مخفت

در ایام سلطان روشن نفس  / نبیند دگر فتنه بیدار کس

گفتار اندر نگه داشتن خاطر درویشان

گفتار اندر نگه داشتن خاطر درویشان

حکایت ملک روم با دانشمند

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا