حکایت طبیب و کرد از باب پنجم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت درباره طبیبی روایت کرده است.
شبی کردی از درد پهلو نخفت/طبیبی در آن ناحیت بود و گفت
از این دست کاو برگ رز میخورد/عجب دارم ار شب به پایان برد
که در سینه پیکان تیر تتار/به از ثقل مأکول ناسازگار
گر افتد به یک لقمه در روده پیچ/همه عمر نادان بر آید به هیچ
قضا را طبیب اندر آن شب بمرد/چهل سال از این رفت و زندهست کرد
ارسال دیدگاه