حکایت ملک روم با دانشمند

یکشنبه 13 شهریور 1401 شعر

حکایت ملک روم با دانشمند از باب اول کتاب بوستان سعدی می باشد. در این حکایت سعدی درمورد پایدار نبودن دنیا و مال اموال در قالب شعر و حکایت صحبت کرده است.

شنیدم که بگریست سلطان روم  / بر نیکمردی ز اهل علوم

که پایابم از دست دشمن نماند  / جز این قلعه و شهر با من نماند

بسی جهد کردم که فرزند من  / پس از من بود سرور انجمن

کنون دشمن بدگهر دست یافت  / سر دست مردی و جهدم بتافت

چه تدبیر سازم، چه درمان کنم؟  / که از غم بفرسود جان در تنم

بگفت ای برادر غم خویش خور  / که از عمر بهتر شد و بیشتر

تو را این قدر تا بمانی بس است  / چو رفتی جهان جای دیگر کس است

اگر هوشمند است و گر بی‌خرد  / غم او مخور کاو غم خود خورد

مشقت نیرزد جهان داشتن  / گرفتن به شمشیر و بگذاشتن

بدین پنج روزه اقامت مناز  / به اندیشه تدبیر رفتن بساز

که را دانی از خسروان عجم / ز عهد فریدون و ضحاک و جم

که بر تخت و ملکش نیامد زوال؟ / نماند به جز ملک ایزد تعال

که را جاودان ماندن امید ماند  / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟

که را سیم و زر ماند و گنج و مال  / پس از وی به چندی شود پایمال

وز آن کس که خیری بماند روان  / دمادم رسد رحمتش بر روان

بزرگی کز او نام نیکو نماند  / توان گفت با اهل دل کاو نماند

الا تا درخت کرم پروری  / گر امیدواری کز او بر خوری

کرم کن که فردا که دیوان نهند  / منازل به مقدار احسان دهند

یکی را که سعی قدم پیشتر  / به درگاه حق، منزلت بیشتر

یکی باز پس خائن و شرمسار  / بترسد همی مرد ناکرده کار

بهل تا به دندان گزد پشت دست  / تنوری چنین گرم و نانی نبست

بدانی گه غله برداشتن  / که سستی بود تخم ناکاشتن

حکایت در معنی شفقت

حکایت در معنی شفقت

حکایت اتابک تکله

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا