
امیرالمؤمنین علی (ع) و سیرت پاک او حکایت از باب چهارم کتاب بوستان است ، سعدی در این حکایت درباره حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) روایت کرده است.
کسی مشکلی برد پیش علی/مگر مشکلش را کند منجلی
امیر عدوبند کشور گشای/جوابش بگفت از سر علم و رای
شنیدم که شخصی در آن انجمن/بگفتا چنین نیست یا باالحسن
نرنجید از او حیدر نامجوی/بگفت ار تو دانی از این به بگوی
بگفت آنچه دانست و بایسته گفت/به گل چشمهٔ خور نشاید نهفت
پسندید از او شاه مردان جواب/که من بر خطا بودم او بر صواب
به از ما سخنگوی دانا یکی است/که بالاتر از علم او علم نیست
گر امروز بودی خداوند جاه/نکردی خود از کبر در وی نگاه
به در کردی از بارگه حاجبش/فرو کوفتندی به ناواجبش
که من بعد بی آبرویی مکن/ادب نیست پیش بزرگان سخن
یکی را که پندار در سر بود/مپندار هرگز که حق بشنود
ز علمش ملال آید از وعظ ننگ/شقایق به باران نروید ز سنگ
گرت در دریای فضل است خیز/به تذکیر در پای درویش ریز
نبینی که از خاک افتاده خوار/بروید گل و بشکفد نوبهار
مریز ای حکیم آستینهای در/چو میبینی از خویشتن خواجه پر
به چشم کسان در نیاید کسی/که از خود بزرگی نماید بسی
مگو تا بگویند شکرت هزار/چو خود گفتی از کس توقع مدار
ارسال دیدگاه