راز موفقیت خودکار بیک از زبان موسس آن! – موفقیت

سه‌شنبه 15 فروردین 1396 موفقیت
هرطور حساب کنید همه ما ایرانی ها به علی اکبر رفوگران مدیونیم. او کسی است که برای نخستین بار خودکار را به ایرانیان معرفی کرد، هرچند این وسیله اختراع خودش نبود ولی او کسی است که برای اولین بار در ۵۰ سال پیش دست به کار شد و جلوی واردات خودکار به ایران را گرفت. او حتی خودش اسم خودکار را برای این نوشت افزار انتخاب کرد؛ نامی که معتقد است اسم مناسبی برای این وسیله نوشتنی نیست! او به گردن تمام ما حق دارد و باید به احترامش کلاه مان را از سر برداریم و درود بفرستیم به همه تلاش هایی که در این سال ها کرده است. او نام بزرگی است، پدر خودکار ایرانی اجازه داد داستان زندگی پربارش را برای شما خوانندگان مجله تپش نقل کنیم.

راز موفقیت خودکار بیک،موسس خودکار بیک،رازهای موفقیت

● از بدو تولد ۱۳۰۹


علی اکبر رفوگران هستم، پدرم به دلیل شغلی که داشت، به تحریریان معروف بود. شغل لوازم التحریرفروشی، یک شغل موروثی در خانواده ما بوده است. پدربزرگم بازرگان نوشت افزار و لوازم التحریر بود و از اروپا و کشورهای دیگر، قلم و نوشت افزار به ایران می آورد و حتی برادران پدربزرگ، همگی در این حرفه بودند. من و عموهایم نیز از بچگی کنار پدرم به این شغل مشغول بودیم.


● نوآوری از همان روز اول ۱۳۳۰


سال ۱۳۳۰ درحالی که تازه ازدواج کرده بودم و تشکیل زندگی داده بودم، پیش پدرم شاگردی می کردم. پدرم یک محموله بزرگ مداد ژاپنی خریده بود. آن زمان اجناس ژاپنی کیفیت خوبی نداشتند و پرطرفدار نبودند. همان موقع فکر کردم چه کار کنم تا این مدادها به فروش برسند تا هم پدرم از دست آنها خلاص شود هم خودم بتوانم پولی به دست بیاورم و هم جلوی پدر و همسرم خودی نشان دهم. دیدم می توان کاری کرد که این مدادها بچه پسند شوند. غروب آن روز به کارگاه یک جوان ارمنی که قالب ساز بود رفتم و از او خواستم قالب کله عصا بسازد که وقتی روی مداد قرار می گیرد، مداد به شکل یک عصای کوچک در بیاید و قالب کوچکی هم بسازد که به وسیله آن، ۲ مداد روی هم سوار شوند. او ایده ام را به خوبی اجرا کرد و مداد در واقع عصایی به طول ۲ مداد با منگوله ای در قسمت بالا خیلی زیبا و بچه پسند شد و مطمئن شدم که با سود فروش آنها، می توانم سرمایه خوبی دست و پا کنم. فردا صبح نزد پدرم رفتم و همه مدادها را خریدم. او ابتدا فکر کرد من دیوانه شده ام ولی با اصرار من، مدادها را فروخت و من هم تغییراتی که در نظرم بود روی مدادها اجرا کردم و در طول چند روز، همه مدادها را فروختم و پول خوبی به دست آوردم. بعد از آن، تصمیم گرفتم تجارت کنم و چون پدرم به اصطلاح بنکداری می کرد و به تجارت خارجی رضایت نمی داد، از او جدا شدم و در بازار بین الحرمین پاساژ مهتاش، یک مغازه خریدم و شروع به کار کردم.

● ابتکار، ابتکار و باز هم ابتکار ۱۳۳۱


وقتی از پدرم جدا شدم، سرمایه کمی داشتم که برای کارهای بزرگ کفایت نمی کرد. جنگ جهانی تازه تمام شده بود و آلمان از ویرانه ای بلند شده بود و کارخانه ها یکی یکی شروع به کار کرده بودند. من مکاتباتم را با آنها آغاز کردم و هر روز کاتالوگ ها و نمونه های مختلفی به دستم می رسید و حسرت می خوردم که چرا نمی توانم روی آنها کار کنم تا اینکه کاتالوگ یک عکس برگردان به دستم رسید. همان موقع یک طرح جالب به ذهنم خطور کرد؛ پیش یک استاد خطاط رفتم جمله «فالله خیرحافظا» را دادم که به خط زیبا بنویسد، ۲ تا طاووس هم از کتاب بریدم و کنارش گذاشتم و آن را داخل پاکت گذاشتم و یک نامه هم ضمیمه اش کردم که ۱۰ هزار عدد از این طرح برایم چاپ کنید اما تا یک ماه خبری نشد.

● بسته ای که مرا پولدار کرد ۱۳۳۲


ماجرا را به کلی فراموش کرده بودم و مشغول کارهای خودم بودم تا اینکه یک کارتن از آلمان به دستم رسید. وقتی آن را باز کردم، دیدم طرحم را به صورت عکس برگردان چاپ کرده اند. به شاگردم هزارتا از این عکس برگردان ها را دادم و گفتم: «تا اینها را نفروختی، مغازه نیا، اگر یک ماه هم طول کشید، اشکالی ندارد. شما مرخصی تا اینها را بفروشی». چند ساعت بعد برگشت و گفت: «همه را فروختم!» من قیمت هر برچسب را ۵ ریال تعیین کرده بودم و در عرض چند روز همه را فروختیم تا اینکه یک بسته دیگر رسید. همین طور هفته به هفته یک بسته ۱۰ هزار تایی می رسید و ما کلی تعجب کرده بودیم!

● شراکت دوباره با پدر ۱۳۳۳


تقریبا با آخرین بسته ها یک نامه هم از آن شرکت آلمانی به دستمان رسید که گفته بود: «چون قیمت ۱۰ هزار تا از این برچسب ها با ۲۰۰ هزار تای آن یکی است، برایتان ۲۰۰ هزار تا چاپ کردیم و شما پول ۱۰ هزارتا را بدهید». اوضاع طوری شده بود که به صورت وحشتناکی سود کردیم چون ما در ازای هر ۱۰ برچسب باید یک ریال به شرکت می دادیم و اگر این نامه همان روزهای اول به دستمان می رسید، من قطعا قیمت را خیلی پایین تر می گذاشتم. با این طرح و طرح دعای «وان یکاد» و چند طرح دیگر، کارمان به شدت رونق گرفت و طوری شد که فرصت نمی کردیم حتی مشتری را جواب بدهیم و تا بازاری ها بفهمند که این برچسب ها چیست و از کجا می آید من توانستم سرمایه خوبی به دست بیاورم. بعد از مدتی پدرم موافقت کرد تا دوباره با هم کار کنیم و کار تجارت و واردات را به کارش اضافه کنیم و همراه پدر و برادر بزرگم شرکتی تاسیس کردیم و کالاهای مختلفی در آن تولید و وارد کردیم.

● حجره ای که خرج ما را نمی داد ۱۳۳۵


حجره پدرم فقط ۱۲ متر بود و واقعا گنجایش ۳ نفر را نداشت، هرچند با اضافه کردن واردات و ثبت نمایندگی بیک به بیشتر شدن درآمد کمک کرده بودم اما روح بلندپروازانه من و کارخانه فعال بیک من را به فکر تولید خودکار در ایران انداخت. پدرم را متقاعد کردم به فرانسه برویم و از بیک بخواهیم که اجازه تولید خودکار بیک را در ایران به ما بدهد، ابتدا او راضی نمی شد اما وقتی اصرار من را دید سرانجام با اکراه رضایت داد، در یک سفر طولانی و مخاطره آمیز از راه عراق، اردن، سوریه و لبنان، ایتالیا و آلمان به فرانسه رسیدیم که خود سفرمان یک دنیا خاطره و داستان دارد که همه آنها را در کتاب خاطراتم آورده ام.

● خودکار، خودکار شد ۱۳۳۵


زمانی که هنوز قلم، سرقلم، مداد و خودنویس ابزار نوشتن بودند و کسی خودکار را نمی شناخت، یک روز دلالی نمونه ای را برای فروش به حجره پدرم آورد که همان خودکار «بیک» بود. نمونه را به پدرم نشان داد، پدرم گفت: «چطور کار می کند؟ جوهر را چطور داخل آن می ریزند؟» و من هم که می دانستم این نوشت افزار چیست، گفتم: «خودکار است و نیازی به ریختن جوهر در آن ندارد.» جالب است که از آن به بعد نام خودکار روی آن باقی ماند و با اینکه اصلا اسم جالبی برای آن نیست و می توانست اسم دیگری داشته باشد. نماینده خودکار بیک فردی به نام کلیمیان بود و ما از او خودکارهای بیک فرانسوی را می خریدیم و پخش می کردیم. ۳ سال بود که خودکار به ایران آمده بود و اصلا طرفداری نداشت، در کل این سال ها ۵۰۰ هزار تا از آن هم فروش نرفته بود. همان روزها رئیس صادرات بیک فرانسه به ایران آمده بود. پسر کلیمیان از من خواست به واسطه آشنایی ام با زبان خارجی او را در بازار بچرخانم. این آقا که اسمش لوک بود، حین گردش در بازار به من گفت: «چطور می توانیم کاری کنیم که فروش خودکار بیک در ایران بالا برود؟»

به او گفتم: «نوشته ای از آقای کلیمیان بگیرید که حداقل تا ۱۰ سال این کالا را به کسی جز ما نفروشد. من قول می دهم امسال فروش آن را به ۲ میلیون برسانم». او گفت: «کلیمیان به شما چند می فروشد؟» گفتم: «۸ریال» گفت: «عجب دلال گران قیمتی» و دیگر چیزی نگفت. وقتی به پاریس برگشت از نماینده تبلیغات «شرکت آگهی زیبا» با تلگراف وضع اعتباری ما را سؤال می کند و می گوید حاضر است برای ما چک سفید بدهد. این بود که آقای لوک تلگرافی فرستاد و گفت: «از این به بعد نماینده خودکار بیک در ایران شما هستید و باید مستقیما سفارش های خود را به ما بدهید.» وقتی پدرم از ماجرا باخبر شد، نه تنها خوشحال نشد بلکه برافروخته شد و گفت: «من این کار را نمی کنم». به او گفتم: « بیک فرانسه تصمیم خودش را گرفته و اگر ما قبول نکنیم، به کس دیگری می دهد». پدرم در صورتی رضایت داد ما نماینده بیک شویم که با توافق کلیمیان مبلغ ۱۰۰هزار تومان به آنها بدهیم که پول هنگفتی بود و اینطور بود که ما نماینده بیک در ایران شدیم.

● اجازه تولید خودکار را گرفتم ۱۳۳۶


در پاریس به کمک آقای لوک به دیدار آقای بیک، موسس و رئیس کارخانه بیک رفتم بدون مقدمه معمول گفت: «آقای رفوگران چه کاری می توانم برایتان بکنم؟» من که از قبل برای این لحظه خودم را آماده کرده بودم و یک کیف پر از پول که چشم هر کسی را خیره می کرد با خود برده بودم را باز کردم و به او گفتم: «آقای بیک، یک ماشین تزریق پلاستیک از آنها که اضافه دارید به اضافه یک قالب خودکار دست دوم به من بفروشید و پولش را همین الان بردارید، من می برم تهران اگر توانستم تولید را به سطحی برسانم که مورد رضایت شما باشد، اجازه تولید خودکار بیک در ایران را به من بدهید، اگر نتوانستم ماشین تزریق را نگه می دارم و قالب را به شما برمی گردانم تا سر فرصت به هر کس خواستید بفروشید و بعد پولش را به من بدهید».

آقای بیک که چشمش به اسکناس ها افتاده بود و مطمئن بودم نمی تواند دل از آنها بکند، لبخندی زد و گفت: « این پشتکار را به شما تبریک می گویم».

● شرکت قلم خودکار ۱۳۴۷


وقتی به ایران برگشتیم، شرکتی به نام «شرکت صنعتی قلم خودکار»، تشکیل دادیم، به این ترتیب که پدرم ۳۴درصد، برادر بزرگم (عباس) ۳۳درصد و من ۳۳ درصد سهام داشتیم. با خرید یک قطعه زمین در تهران نو با سرعت، ساخت کارخانه را شروع کردیم و وقتی ماشین ها به تهران رسید، همه چیز آماده بود. ۳ ماه طول کشید تا نخستین محصول به دست آمد. در آن روزگار افراد تحصیلکرده فنی بسیار کم بودند. دستگاه تزریق پلاستیک که امروزه از ساده ترین دستگاه هاست، برای ما آن روزها غولی بود. به هر حال به هر زحمتی بود، یک شاخه از تولیدات خود را به فرانسه فرستادیم و جالب اینکه تلگراف آمد آقای بیک گفته اند از رفوگران بپرسید، چه کار کرده که چنین محصول خوبی تولید کرده است و چه موادی مصرف کرده اند که خودکار به این با کیفیتی ساخته اند و این تلگراف شادی بخش به منز له جواز کار ما محسوب می شد و از اینجا به بعد را دیگر همه می دانند که چطور خودکار بیک همدم همه ایرانیان شد و ما میلیون ها خودکار تولید کردیم.

● کارخانه مدادسازی ۱۳۵۰


پس از چند سال که من مشغول تولید خودکار بودم، توسط شخصی پیشنهاد خرید کارخانه مداد به من شد. این کارخانه مدادسازی را شخصی به نام «فرمانفرماییان» برای دامادش وارد ایران کرده بود اما او نتوانسته بود کارخانه را بچرخاند و کارخانه بدون استفاده مانده و متروکه شده بود. من این کارخانه را به تنهایی و این بار بدون کمک پدر و برادرم خریدم و چون آن زمان مداد سوسمارنشان از کارخانه «فابرکاستل» آلمان به ایران وارد می شد و بسیار رواج داشت، به فکر تولید آن در ایران افتادم. این بار به آلمان رفتم و طی یک مرحله دشوار با راضی کردن روسای فابرکاستل آلمان که آن هم توضیحش بسیار مفصل است، امتیاز ساخت آن را گرفتم. مداد سوسمار را با همان کیفیت مداد ساخت آلمان در ایران تولید کردم و این مداد هم سال ها حرف اول را در بازار می زد و مثل خودکار بیک در همه ایران شهرت خوبی داشت تا اینکه بعد از انقلاب آن را به برادرزاده ام واگذار کردم.

● وداع تلخ با خودکار بیک ۱۳۵۹


بعد از انقلاب طی اتفاقاتی وداع تلخی با خودکار بیک و کارخانه ای که خودم سنگ بنایش را گذاشته بودم، داشتم و حالا حس پدری را که فرزندش را از دست داده باشد، دارم. آن روزها خودکار بیک حرف اول را در ایران می زد اما حالا خودکارهای چینی جای یک تولید ملی را گرفته اند و کارخانه بیک با تولید کمی مشغول فعالیت است.

● عطر بیک به جای خودکار ۱۳۷۵


سال ۱۳۷۵ کارخانه عطر بیک را از فرانسه خریداری کردم. علت اصرار من برای تهیه عطر در ایران، این بود که اولا مخارج گمرگی واردات عطر به ایران زیاد است و تولید آن در ایران قیمت را پایین می آورد. دوم اینکه کشور ما جمعیت جوان زیادی دارد که شاید همه آنها قدرت خرید عطرهای گران قیمت خارجی را نداشته باشند و من می دانستم می توانم همان عطر را با کیفیت عطرهای گران قیمت خارجی با قیمت بسیار کمتر در ایران تولید کنم. همه وقتی فهمیدند می خواهم تولید عطر را در ایران آغاز کنم، تعجب کردند و معتقد بودند، نمی شود چنین چیزی در ایران تهیه کرد، حتی آقای بیک هم فکر می کرد این کار در ایران موفق نمی شود اما من با کمک خواهرزاده ام آقای «مهندس کاتوزیان» موافقت بیک را جلب کردیم تا عطر بیک را در ایران تولید کنیم. کارخانه عطر بیک قرار بود به سنگاپور یا مالزی برود ولی ما نه تنها از رفتن آن به کشور دیگر جلوگیری کردیم بلکه باعث شدیم این عطر به ایران بیاید و برای مردم خودمان تولید کار شود و آنها با قیمت بسیار کمتری، یک عطر خوب داشته باشند.

حیات

منبع : ایران مطلب

ریچار برانسون، کارآفرین بی نظیر و مدیر بیش از ۳۰۰ کمپانی - موفقیت

قدم هایی برای فراموش کردن گذشته - موفقیت

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا