حکایت یکی پارسا سیرت حق پرست

چهارشنبه 24 اسفند 1401 شعر

حکایت یکی پارسا سیرت حق پرست  از باب نهم توبه و راه صواب کتاب بوستان سعدی می باشد.

یکی پارسا سیرت حق پرست/فتادش یکی خشت زرین به دست

سر هوشمندش چنان خیره کرد/که سودا دل روشنش تیره کرد

همه شب در اندیشه کاین گنج و مال/در او تا زیم ره نیابد زوال

دگر قامت عجزم از بهر خواست/نباید بر کس دوتا کرد و راست

سرایی کنم پای بستش رخام/درختان سقفش همه عود خام

یکی حجره خاص از پی دوستان/در حجره اندر سرا بوستان

بفرسودم از رقعه بر رقعه دوخت/تف دیگدان چشم و مغزم بسوخت

دگر زیردستان پزندم خورش/به راحت دهم روح را پرورش

به سختی بکشت این نمد بسترم/روم زین سپس عبقری گسترم

خیالش خرف کرد و کالیوه رنگ/به مغزش فرو برده خرچنگ چنگ

فراغ مناجات و رازش نماند/خور و خواب و ذکر و نمازش نماند

به صحرا برآمد سر از عشوه مست/که جایی نبودش قرار نشست

یکی بر سر گور گل می سرشت/که حاصل کند زآن گل گور خشت

به اندیشه لختی فرو رفت پیر/که ای نفس کوته نظر پند گیر

چه بندی در این خشت زرین دلت/که یک روز خشتی کنند از گلت؟

طمع را نه چندان دهان است باز/که بازش نشیند به یک لقمه آز

بدار ای فرومایه زین خشت دست/که جیحون نشاید به یک خشت بست

تو غافل در اندیشهٔ سود و مال/که سرمایهٔ عمر شد پایمال

غبار هوا چشم عقلت بدوخت/سموم هوس کشت عمرت بسوخت

بکن سرمهٔ غفلت از چشم پاک/که فردا شوی سرمه در چشم خاک

حکایت قضا زنده‌ای را رگ جان برید

حکایت در معنی بیداری از خواب غفلت

×

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

انتخاب استان برای وضعیت آب‌و‌هوا