از باب نهم توبه و راه صواب کتاب بوستان سعدی می باشد.
کهنسالی آمد به نزد طبیب/ز نالیدنش تا به مردن قریب
که دستم به رگ بر نه، ای نیک رای/که پایم همی بر نیاید ز جای
بدین ماند این قامت خفتهام/که گویی به گل در فرو رفتهام
برو، گفت دست از جهان در گسل/که پایت قیامت برآید ز گل
نشاط جوانی ز پیران مجوی/که آب روان باز ناید به جوی
اگر در جوانی زدی دست و پای/در ایّام پیری بِهُش باش و رای
چو دوران عمر از چهل درگذشت/مزن دست و پا کآبت از سر گذشت
نشاط از من آن گه رمیدن گرفت/که شامم سپیده دمیدن گرفت
بباید هوس کردن از سر به در/که دور هوسبازی آمد به سر
به سبزه کجا تازه گردد دلم/که سبزه بخواهد دمید از گلم؟
تفرجکنان در هوا و هوس/گذشتیم بر خاک بسیار کس
کسانی که دیگر به غیب اندرند/بیایند و بر خاک ما بگذرند
دریغا که فصل جوانی برفت/به لهو و لعب زندگانی برفت
دریغا چنان روحپرور زمان/که بگذشت بر ما چو برق یمان
ز سودای آن پوشم و این خورم/نپرداختم تا غم دین خورم
دریغا که مشغول باطل شدیم/ز حق دور ماندیم و غافل شدیم
چه خوش گفت با کودک آموزگار/که: کاری نکردیم و شد روزگار
ارسال دیدگاه